امروز امروز : یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Sunday, Apr 28, 2024 آخرین بروز رسانی آخرین بروز رسانی: ۸ بهمن ۱۳۹۳ [اخبار امروز: 0]
درباره ما تبلیغات در سایت ارتباط با ما فراخوان همکاری خروجی RSS

تبلیغات اینترنتی رایگان در استان مرکزی و اراک

بخش ویژه پایگاه های اینترنتی *** همه تبلیغات

تخفیف ویژه تبلیغات در پربازدیدترین سایت استان مرکزی

شرایط و تعرفه تبلیغات *** مشاهده آگهی ها و نیازمندیها

برای آنها که حرفه ای اخبار را دنبال می کنند

راهنمای استفاده از خبرخوان *** نسخه سریع مرکزی دیلی



درد و دل هایی به مناسبت فاطمیه

کد مطلب: 40856 | تاریخ ارسال: 25 آوریل 2012 | چاپ صفحه

به مدد دم مسیحایی عزایتان دیگر شهر به خروش آمده ، خیل عظیم جمعیت در معابر نشان از محبت اهل بیت دارد. محبتی که در میان بی خیالی مسئولین و دستگاه های فرهنگی خودمان و سرمایه گذاری دشمنان اسلام و تشیع گم نشده و نخواهد شد.

السلام علیک یا فاطمه الزهرا ( س )

این روزهای بی معرفت و سرشار از بی خیالی در گذرند ، همچون عابرانی که از خیابان می گذرند بدون اینکه توجه کنند به سیاهی های در و دیوار که به مدد تبلیغات دستگاه های ذیربط!!!! هر روز کمتر از دیروز و به مدد بچه هیاتی ها هر روز پر شور تر از دیروز شهر را سیاهپوش مادر سادات می کنند. و اگر نبودند همین نان و نمک خورده های سفره اهل بیت از بی خیالی من و مای مسئول و غیر مسئول تنها نامی از شهادت بانوی اول عالم امکان جز در تقویم باقی نمانده بود.

جالب است بی خیالی را در همه جا می بینی. مثلا فلان نشریه که تا دیروز عکس بهمان کاندیدا را در ابعاد عظیم!!! چاپ می کرد حتی برای این روزها و نه حتی برای یکی از مناسبت های مذهبی ویژه نامه چاپ و توزیع نکرده. تلویزیون هم که قرار است در رقابت با ماهواره کم نیاورد!!! سال به سال این روزها را کمرنگ و کمرنگ تر یاد می کند و عزیزان مسئول هم که فقط از شعائر اسلامی فقط بنر چاپ کردن را بلد شده اند که البته کمترین هزینه و انرژی را تلف می کند.

در شهر چشم که بگردانی معابر بوی زهرای علی را نمی دهند. نمی شود در چشم و صورت هر کسی نگاه کرد غم بی مادری را حس کرد. وقتی بیرون می آیی که با نوای جمعی عزادار دلی جلا بدهی بیشتر غم غربت در دلت خانه می کند که از رفتارهای من و امثال من ، چه خونی به دل پسر فاطمه می شود. راستی قدیم تر ها به صاحب عزا هم تسلیت می گفتند. برایش صبر و سلامتی از خدا مسئلت داشتند ولی این روزها در کمتر محفلی یادی از ذخیره الهی روی زمین می شود. مولا وسرور ما ، این روزهای پر درد و رنج را به شما تسلیت عرض می نماییم. آقا جان سرتان سلامت…

چقدر دلم می گیرد وقتی به غربتتان فکر می کنم بانو ، ایکاش رو سیاهی ام اجازه می دادمادر صدایتان کنم ، آخر نه تنها شما مادر سادات بلکه مادر همه شیعیان محسوب می شوید ، بانو بنده نوکر کوچکتر درگاه شما هستم و شما نزد خدا واسطه شو عاقبت به خیر شوم. ترا به غربت علی قسم. ترا به حرمت نبی. ترا به اشک چشم حسن و حسین. ترا به دل خون زینب یاری ام کن در این روزگار پر از فتنه سرباز شما باشم نه اینکه سربارتان. یاری ام کن سعادت در رکاب مهدی بودن و با مهدی بودن را تجربه کنم. می دانم فقط شما به مدد خداوند می توانید سیاهی از دل پراز گناهم بزدایید و روشنایی و عشق مرحمت فرمایید.

بانو این روزها از برکت حضور بچه هیاتی ها نمک شما را خورده ایم. اما خجالتم و روسیاهی ام از اینجاست که من چهل و اندی ساله کجا و این بچه های باحال هیاتی کجا که یک یا دو دهه از نظر سنی و چند کهکشان نوری از نظر سیر الی الله با من و امثال من فاصله دارند. اینها چراغ راهشان شما بوده اید و به غیر شما نظر نکرده اند. و اینگونه است که راه آسمان را در پیش گرفته اند و جلای نفس حق و صداقت دعایشان را می شود از فرسنگ ها حس کرد. و من حتی از اینکه به خودم نگاه کنم شرمسارم. با خودم می اندیشم اگر من هم آن روزها بودم می توانم گردی از نعلین امثال سلمان و ابوذر باشم یا اینکه از یاران سقیفه و بدعت گذاران در شریعت می شدم؟ تخمین شرایط خیلی سخت است و آرزو می کنم خداوند من نا توان را اینطور آزمایش نکند چون طاقت و ظرفیت آن را ندارم…

از جلوی خیلی از ایستگاه های صلواتی چای و نذری که می گذری دلت می گیرد ، به خودت نگاه می کنی با این رو سیاهی و شرمساری و به این جوان های هیاتی و سیاهپوش می نگری که نوکری مادر سادات می کنند و چه زیبنده است ردای نوکری خانه ای که صاحب عزای آن منزل موعود زمین و زمان باشد. به یکی از بچه هیاتی ها می گویم انشاء الله از همه مان قبول کنند که خیلی آرام و مطمئن می گوید که کار ما نوکری است ، نوکری عشق است ، نوکر برای قبول کردن کسی کار نمی کند…

دلم می خواهد دستشان را ببوسم ، دلم می خواهد خم شوم و در گوش آن پسرک 14 یا نهایتا 15 ساله آرام بگویم التماس دعا. می دانم که شما پیش بانو آبرو و اعتبارتان زیاد است. برخی عابرانی که نوای عزاداری پخش شده از ایستگاه صلواتی دلشان را درگیر کرده اندکی در گوشه ای می ایستند در کنار ایستگاه صلواتی دلشان و قطره اشکی نثار غربتت می کنند. و چقدر محکم و غیر قابل تشکیک گفته اند که ندای حق ، نه در تو در توی زندان های ظالمان و نه در میان دیوارهای بلند و سیاه زمان فراموش نشده و نخواهد شد.

مادر پیری به سختی نزدیک یکی از این هیاتی ها می رود و تقاضای یک عدد قند می کند ، کنجکاور می شوم چه می گوید ، نزدیکتر که می روم می شنوم که می گوید دختر هجده ساله اش به سختی بیمار است. التماس دعا دارد و یک حبه قند را به نشانه تبرک از دستگاه شما بانوی بزرگوار طلب می کند. دلم می لرزد. تا به خودم می آیم پیرزن در میان جمعیت پیاده روی نسبتا شلوغ گم می شود. و حالا دیگر این خیابان پر است از نوای هیات های عزادار و دلهای بی قراری که کنج هیات دلشان برای شما روضه گرفته اند.

به مدد دم مسیحایی عزایتان دیگر شهر به خروش آمده ، خیل عظیم جمعیت در معابر نشان از محبت اهل بیت دارد. محبتی که در میان بی خیالی مسئولین و دستگاه های فرهنگی خودمان و سرمایه گذاری دشمنان اسلام و تشیع گم نشده و نخواهد شد. می روم و به این دریای بیکران برکت و عشق می پیوندم تا شاید صدقه سر این دلهای پاک و جان های تعالی یافته گوشه چشمی از درگاه با برکت اهل بیت بگیرم و با این سرمایه بزرگ زندگی ام را دوباره و از نو بسازم.

به امید ظهور مهدی موعود.

التماس دعا

سردبیر مرکزی دیلی – چهارشنبه 6/2/91

ارسال نظر برای این مطلب مسدود شده است.