امروز امروز : چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Wednesday, May 15, 2024 آخرین بروز رسانی آخرین بروز رسانی: ۸ بهمن ۱۳۹۳ [اخبار امروز: 0]
درباره ما تبلیغات در سایت ارتباط با ما فراخوان همکاری خروجی RSS

تبلیغات اینترنتی رایگان در استان مرکزی و اراک

بخش ویژه پایگاه های اینترنتی *** همه تبلیغات

تخفیف ویژه تبلیغات در پربازدیدترین سایت استان مرکزی

شرایط و تعرفه تبلیغات *** مشاهده آگهی ها و نیازمندیها

برای آنها که حرفه ای اخبار را دنبال می کنند

راهنمای استفاده از خبرخوان *** نسخه سریع مرکزی دیلی


روایتی از انتظارات و انتخابات

روایتی از انتظارات و انتخابات

کد مطلب: 36875 | تاریخ ارسال: 2 ژانویه 2012 | چاپ صفحه

مدیر مسئول مجنون در مطلب اخیر خود درباره توقعات و رفتارهای برخی مدیران (شما بخوانید نماینده یا فرماندار یا شهردار یا رییس شورای شهر یا مدیرکل یا رییس یا دبیر فلان منطقه دانشگاه آزاد و یا هر کسی که شما را تا حالا خام کرده است و به ریشتان بارها خندیده است) مطلب جالبی را منتشر نموده است…

نمی دانم با این جمله و درد دل با توجه به شرایط فعلی جامعه چقدر موافق هستید و یا اصلا” آن را شنیده اید یا نه ؟! که می گویند: ((همه از آدم انتظار دارند که در راستای منافع آنان همه کاری و تکرار می کنم همه کاری برایشان انجام دهی و توقع هیچ کار و منفعتی نیز از آنان نداشته باشی، چرا که وظیفه ات بوده است!!!… و کمر و پشت ما زخم شد از بس که کولی مفت و مجانی به این و آن نامزد و نماینده داده ایم )) .

البته اگر اهل کار سیاسی به معنی عام آن و یا در یک کلام اهل رفت و آمد با طالبان و یا صاحبان و دارندگان قدرت و مدیریت و مسوولیت در اراک باشید، حتما” با جمله پیش گفته شده موافق هستید ؛ چرا که به طور قطع یکی از قربانیان این آقایان! به اصطلاح زرنگ!! و با تقوا!! و خوش قول !!! و راست گو !!! بوده اید و یا اگر تاکنون قربانی این تفکر نبوده اید و تازه اهل کار سیاسی شده اید و خودتان را نیز زرنگ فرض می کنید ( مثلا”قرار است در انتخابات پیش روی مجلس برای برخی از کاندیدا های محترم فعالیت شبانه روزی انجام دهید به این امید که قدردان باشند و بفهمند !!!) پس به طور قطع صابون آن را به بدنتان در آینده احساس خواهید کرد و از جمله طرفداران و بازگو کنندگان این جمله خواهید شد . هر چند که نگارنده این مطلب هم خود بارها گفته  و به  دفعات هم از دیگران شنیده  و بارها نیز خود را در آب توبه غسل داده و بارها به خود قول داده  که دیگر از این کارها نمی کند که نمی کند…

اما چون شرایط جدیدی پیش می آید به عنوان مثال انتخابات و یا تقسیم پست و مقامی مطرح می شود و عزیزان مسوول و نماینده و مدیرکل و شهردار و … احساس می کنند که به حضورتان نیاز دارند و می توانید در این رابطه تاثیر گذار باشید با دو جمله ی (( تو از مایی و تو اگر نباشی ما هم نیستیم! )) و ((سر و دماغت عین سر و دماغ شاه می ماند! )) خاممان می کنند و دوباره همه چیز فراموشمان می شود و روز از نو و روزی از نو…

بگذریم …

موسم انتخابات است و از قرار معلوم دوباره قرار است «من و تو و ما » توسط برخی از دوستان دیروز و امروز و فردایمان دوباره خام شویم، قرار است جاده صاف کن بعضی از آقایان کاندیدا شویم و برای ایشان کاری کنیم کارستان؛ قرار است از گرده ی خودمان آسانسور و بالابری تک نفره و شیک و راحت با در نظر گرفتن همه مباحث  امنیتی ،برای آقایان مهیا نماییم تا با کمترین هزینه ممکن در کمال غرور و آرامش و با خیال راحت از تعطیل بودن – فهم و شعور برخی از ما – به صندلی سبز مجلس تکیه بزنند ؛ آقایان هوس کرده اند که به مجلس بروند و یا دوباره بروند و چون هوس کرده اند «من و تو و ما » باید بدویم و تند هم بدویم، چهار نعل !!! و پشت سرمان را هم نگاه نکنیم ؛ پس آماده باشیم و کمرها را خم کنیم و تا جاییکه که ممکن است کمرها را پایین تر بیاوریم مبادا حضرات آقایان بخواهند به خودشان زحمت بدهند و پایشان را قدری بالا تر بیاورند تا روی کمر ما بگذارند ، آقایان باید انرژی شان را ذخیره کنند  چرا که می خواهند در پست و سمت جدید در آینده کن فیکون کنند…

نوشته ام را با ذکر طنزی خاتمه می دهم به این امید که دیگر «من و تو و ما » خام نشویم: مدیری (شما بخوانید نماینده یا فرماندار یا شهردار یا رییس شورای شهر یا مدیرکل یا رییس یا دبیر منطقه دانشگاه آزاد و یا هر کسی که شما را تا حالا خام کرده است و به ریشتان بارها خندیده است) و 10 نفر از دوستان کارکنان و اطرافیانش از طناب بالگردی که در صدد نجات آنها بود، آویزان بودند. طناب آنقدر محکم نبود که بتواند وزن هر یازده نفر را تحمل کند. کمک خلبان با بلندگوی دستی از آنها خواست که یک نفرشان داوطلب شود و طناب را رها کند. البته، داوطلب شدن همانا و سقوط به ته دره همان!!!؛ و به ظاهر کسی حاضر نبود داوطلب شود. دراین هنگام، مدیر (شما بخوانید نماینده یا فرماندار یا شهردار یا رییس شورای شهر یا مدیرکل یا رییس یا دبیر منطقه ی کذای دانشگاه آزاد و یا هر کسی که شما را تا حالا خام کرده است و به ریشتان بارها خندیده است)  گفت که حاضر است طناب را رها کند ولی دلش می خواهد برای آخرین بار برای آنان سخنرانی کند.
او گفت: چون شما دوستان و اطرافیانم صدیق من هستید و یار حمام و غارم بوده اید و حاضرید برای موفقیت من و دست آوردن قدرت و اعتبار و پست و مقام من… دست به هر کاری بزنید و هیچ گله و شکایتی هم در این مدت از من نداشتید و بدون هیچ گونه چشم داشتی برای من همه کاری می کردید و تا پای جای برای من می ماندید ؛پس من برای نجات جان شما طناب را رها خواهم کرد!…
به محض تمام شدن سخنان مشفقانه و تحسین برانگیز مدیر(شما بخوانید نماینده یا فرماندار یا شهردار یا رییس شورای شهر یا مدیرکل یا رییس یا دبیر فلان منطقه دانشگاه آزاد و یا هر کسی که شما را تا حالا خام کرده است و به ریشتان بارها خندیده است) ، دوستانش که به وجد آمده بودند شروع کردند به دست زدن و ابراز سپاسگزاری از مدیر!!!… و خود بخوانید حدیث مفصل از این مجمل….

و چقدر بی حیا هستند بعضی ها و از خود متشکر …

تا انتخابات بیشتر پیرامون بعضی ها با شما سخن خواهم گفت ان شاء ا…

رستگار باشیم – علی آقا ایرجی

ارسال نظر برای این مطلب مسدود شده است.