امروز امروز : جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Friday, May 03, 2024 آخرین بروز رسانی آخرین بروز رسانی: ۸ بهمن ۱۳۹۳ [اخبار امروز: 0]
درباره ما تبلیغات در سایت ارتباط با ما فراخوان همکاری خروجی RSS

تبلیغات اینترنتی رایگان در استان مرکزی و اراک

بخش ویژه پایگاه های اینترنتی *** همه تبلیغات

تخفیف ویژه تبلیغات در پربازدیدترین سایت استان مرکزی

شرایط و تعرفه تبلیغات *** مشاهده آگهی ها و نیازمندیها

برای آنها که حرفه ای اخبار را دنبال می کنند

راهنمای استفاده از خبرخوان *** نسخه سریع مرکزی دیلی


صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است

صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است

کد مطلب: 34908 | تاریخ ارسال: 26 نوامبر 2011 | چاپ صفحه

صحراي كربلا به وسعت تاريخ است و كار به يك ” يا ليتني كنت معك ” ختم نمي شود. اگر مرد ميدان صداقتي ، نيك در خويش بنگر كه تو را نيز با مرگ انس اين گونه است يا خير؟!… ” شهيد آويني ” / در بگشا و اجازه ی ورود بده . می خواهم باشم،بمانم .

می خوانم،می گویند،می شنوم …

آنقدر که گاهی می توانم لحظه لحظه ی آن روز را تجسم کنم

می گویند:برایت دعوتنامه فرستادند ولی راه را به روی تو و همراهانت بستند،حتماً غمگین شده بودی از آن همه دو رویی و بزدلی

می گویند:صدای تشنگی کودکان،غیرت عباس ات را می لرزاند و تو می دیدی که اسبان سپاه مقابل،سیرابند…حتماً غمگین شده بودی از آن همه بی تفاوتی

می گویند:پسرجوانت در آغوشت جان سپرد و تو خون گریه کردی…حتماً غمگین شده بودی از آن همه شقاوت که شبیه ترین فرد به پیامبر را کُشتند

می گویند:سینه ی دوستانت،برای دفاع از امام بی سنگرشان، آماج تیرهای کینه شد تا تو نماز بخوانی…حتماً غمگین شده بودی از آن همه بی دینی

می گویند: … … …

می گویندغصه ها و دردهای زیادی روی قلبت تلنبار شده بود.راست می گویند اما می دانم حس هایی داشتی که در نوحه ی هیچ نوحه سرایی سروده نشد.

حس هایی که در بغض هیچ نوحه خوانی شکسته نشد.

حس هایی که شبیه تشنگی نبود،شبیه تنهایی نبود،شبیه زخم نبود،شبیه داغ عزیزان نبود … حس هایی که بیانش نکردی اما …

آقای من،چه حالی داشتی وقتی بیعت از همراهانت برداشتی و … آنها رفتند ؟

آقای من،چه حالی داشتی وقتی آن شب،خارهای اطراف چادرها را با دست می کَندی تا فردا،مسیر فرار کودکان را کمی … فقط کمی نرمتر! کنی، در حالیکه می دانستی آن همه بی رحمی با کندن چند بوته خار التیام نخواهد یافت ؟

آقای من چه حالی داشتی وقتی لبخند از لبان پسر چند ماهه ات پرید و در آغوشت لرزید و … تو نیشخند را بر لبان حرمله دیدی ؟

آقای من چه حالی داشتی آن لحظه که تنها مرد میدان بودی، پشت سر عده ای زن و بچه ی نگران و روبرو، آن همه نامرد بی وجدان ؟

آقای من چه حالی داشتی وقتی بغض ات به شکل فریاد شد و

” هَل مِن ناصِر یَنصُرنی ؟ ” ات در صحرا پیچید و مردی نیامد؟

آقای من چه حالی داشتی وقتی تنها بازوی نازک یک کودک،حایل بین شمشیر تیز و گردنت دیدی و مجالی برای دفاع از او نداشتی ؟

آقای من چه حالی داشتی وقتی نیمه جان زیر سُم اسبان افتاده بودی و فریادِ زنان و کودکان را می شنیدی که تو را صدا می زنند … اما نفسی برایت نمانده بود ؟

آقای من چه حالی داشتی وقتی هنوز جان در بدن داشتی و سرت بُریده می شد و … نگاه تو خیره به چادرهای در آتش بود ؟

آقای من،چه حالی داشتی … … … ؟

وای از دل تو ، یا مولا …چه ها در دلت ماند و گفته نشد .

می دانم کربلا در سمتی که تو بودی،پر بود از عاشقانه ها و عارفانه ها

می دانم کربلا در سمتی که تو بودی،پر بود از حماسه و ایمان و عشق

می دانم کربلا در سمتی که تو بودی،پر بود از یقین و خلوص و نور

اما عاشورا بعد تو …

پر بود از غم و شکنجه و گریه ی خون و … خنده

پر بود از گوش پاره و پای زخمی و دل شکسته و … تازیانه

پر بود از سر بریده و دست افتاده و فریاد بی جواب و … بی رحمی

پر بود از خون و آتش و تشنگی و … آب

پر بود از پرچم افتاده و خیمه ی سوخته و مشک سوراخ و … کینه

پر بود از ناله خاموش و شیون زنانه و بغض کودکانه و … نیشخند

کربلا پر بود از خدا و نور و عشق و … … … شقاوت

یا حسین،پشت درت ایستاده ام،تاریکِ تاریک اما چشم دوخته ام به نورت

یا حسین،پشت درت ایستاده ام،سردِ سرد اما دل داده ام به گرمای عشق ات

یا حسین،پشت درت ایستاده ام،تنهای تنها اما امید بسته ام به آغوش ات

یا حسین،پشت درت ایستاده ام …

در بگشا و اجازه ی ورود بده . می خواهم باشم،بمانم .

ارسال نظر برای این مطلب مسدود شده است.