امروز امروز : شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Saturday, May 18, 2024 آخرین بروز رسانی آخرین بروز رسانی: ۸ بهمن ۱۳۹۳ [اخبار امروز: 0]
درباره ما تبلیغات در سایت ارتباط با ما فراخوان همکاری خروجی RSS

تبلیغات اینترنتی رایگان در استان مرکزی و اراک

بخش ویژه پایگاه های اینترنتی *** همه تبلیغات

تخفیف ویژه تبلیغات در پربازدیدترین سایت استان مرکزی

شرایط و تعرفه تبلیغات *** مشاهده آگهی ها و نیازمندیها

برای آنها که حرفه ای اخبار را دنبال می کنند

راهنمای استفاده از خبرخوان *** نسخه سریع مرکزی دیلی



گزارشی از دنیایی دیگر !

کد مطلب: 2753 | تاریخ ارسال: 15 جولای 2009 | چاپ صفحه

به دنیای دیگری پا گذاشته‌ام، دنیای مسخ شدگان، دنیایی با دهان های بازو چشم هایی بی رمق، با دست‌هایی بی اختیار و خنده‌ها…

به دنیای دیگری پا گذاشته‌ام، دنیای مسخ شدگان، دنیایی با دهان های بازو چشم هایی بی رمق، با دست‌هایی بی اختیار و خنده‌هایی هیستریک، با گریه‌های بی اشک و صداهایی گنگ و ناله‌هایی یکنواخت و بدن‌هایی پر از درد و آه و حسرت.

صدای ضجه‌های آن‌ها طنین غمناکی را در محیط ایجاد کرده بود چراکه به هرطرف که می نگریستم معلولین ذهنی که روی تخت‌های میله ای دراز کشیده یا نشسته بودند با قیافه‌ها و صداهایی یک جور مرتب مرا نگاه می کردند.

این‌جا یکی دیگر از مراکز بهزیستی است با 200انسان جوان و بزرگسال، نتیجه ظلم انسان به انسان حاصل ناآگاهی آدم‌هایی دایم الخمر، حاصل همخونی های فامیلی متعصب.کجایند کسانی که می‌گویندعقد دخترعمو و پسرعمو درآسمان‌ها بسته شده است، کجایند مادران بارداری که خودسر و بدون مجوز شروع به خوردن دارو می‌کنند و کجایند همه‌ی آدم‌های خودخواهی که عامل تولد انسان‌هایی این چنینی هستند.

پا که به درون اولین راهرو می گذارم بوی ذهن‌های بیمار با بدن‌های سر شده  روی صورتم ‌پاشیده می‌شود.

موهای ژولیده‌اش را گل سرزده اند، دندان‌های کج و معوج از میان لب‌های بازش بیرون زده است. یکی مات و خیره نگاهم می‌کند، بغضی در گلویم تلنبار شده است چراکه نمی‌دانم دست کدام یک رابگیرم، برسر کدام یک نوازشی هدیه کنم، پای کدام یک را از شدت درد ماساژ دهم و بالاخره این ترحم است یا دلسوزی؟؟؟؟

این جا همه هوار می کشند، این جا همه می‌خندند در خیالی آتشین پیک نیک می‌روند و در آرزویی محال در لباس عروسی شب وصال خود را جشن می‌گیرند.

200انسان در پنج سالن بزرگ با 10مددکار در مراکز نگه داری معلولین بهزیستی  استان مرکزی نگه داری می‌شوند.

گفتم مددکار، ولی نه مددیار، ولی نه مادر کلمه بهتری است چراکه هیچ یک از این مادران رنگ به رخسار ندارند یکی جوان و یکی میان سال ولی همهگی خالصانه کار می‌کنند پس با لبخندی کمرنگ نگاهی کردم و گفتم:

خسته نباشید از کی تا الان اینجا کار می‌کنید؟

هفت سال است که اینجا کار می کنم.

چقدر حقوق می گیرید؟

دریافتی ام 300تومان در ماه است.

عرق  شرم روی پیشانی‌ام نشسته بود، احساس کوچکی و حقیری احساسی که حتی اگر تا آسمان هم پرواز کنیم، تا کف پایش هم بلند نمی‌شویم.

اتاق در پی اتاق و سالن در پی سالن، مملو از دخترانی است که هرگز فرصت جوانی پیدا نمی کنند، یک شکل و قیافه، با اندام‌های یکسان، چهره‌هایی زردرنگ و موهایی بی‌حالت.

در گوشه گوشه این شهر غوقایی برپاست یکی برای خرید جهزیه به سراغ گران ترین‌ها می‌رود و دیگری برای برگزاری جشن عروسی فرزندش دنبال بهترین هتل می‌گردد. یک نفر بیمار می‌شود ولی به جای بوی عفونت از بیمارستان عطر گل مریم اتاقش را نوازش می‌دهد و دیگری برسر مزار پدرش تاج گل های چند 10هزارتومانی پرپر می‌کند.

به راستی ثواب حج، سوریه، کربلا و مشهد چقدر است؟ سالی چند بار ؟ ادعای مسلمانی فقط در آن جاست؟؟؟

این درحالی است که مراکز توانبخشی بهریستی در آرزوی تخت، زمین ملکی و وسایل حمل و نقل دائما به این بیچاره ها وعده و وعید می‌دهند.

اگر روزانه تنها یک نفر به عیادت آن ها برود و تنها یک شاخه گل در دست داشته باشند روح زندگی و لطافت و انسانیت در آن جا هم زنده می‌شود.

گزارش : معصومه صادقی

ارسال نظر برای این مطلب مسدود شده است.