می نویسم “جانباز” تو بخوان غریب!
کد مطلب: 26650 | تاریخ ارسال: 12 جولای 2011 |غریب مانده بود در ازدحام نگاه های خاموش، از کنارش بی تفاوت عبور می کردند بی آنکه ستایشش کنند. / قامت سرو گونه اش امروز تا بلندی ویلچر با سعادتش پایین آمده است. / چه خرسنداند از اینکه دیگر در زمینی پا نمی گذارد که بی ارزش ها شده ارزش… تلالو نگاهش زمین و زمینیان را تحقیر می کند… / نیاز به تمجید و تعریف نیست که اگر گفته شود بی راه نیست.
به گزارش مرکزی دیلی ، انتخاب نیوز در آخرین مطلب خود به نقل از وبلاگ ” جانباز ربذه نشین ” مطلب خواندنی و جالبی را منتشر نموده است:
غریب مانده بود در ازدحام نگاه های خاموش، از کنارش بی تفاوت عبور می کردند بی آنکه ستایشش کنند.
قامت سرو گونه اش امروز تا بلندی ویلچر با سعادتش پایین آمده است.
چه خرسنداند از اینکه دیگر در زمینی پا نمی گذارد که بی ارزش ها شده ارزش… تلالو نگاهش زمین و زمینیان را تحقیر می کند…
نیاز به تمجید و تعریف نیست که اگر گفته شود بی راه نیست.
برای تمجید و ترفیع من و تو ، جان بر کف نبود و فقط برای ادامه راه الگویش علمدار عالم حضرت عباس پای در این راه نهاد و اجرش را با ریال و سکه و …نمی توان پرداخت .
زمانی که با عشق به رهبر و اسلام کوله اش را برای رسیدن به میدان جهاد بست نمی اندیشید به بازگشت… بازگشت!!!! اما اینجا دیگر به رسم دوستی کسی برایش دست تکان نداد… چه بازگشت غریبانه ای….!
که چقدر سرافکنده ایم دربرابر نگاه های بی توقعشان و چقدر سکوت بی معنی داریم در حضورشان…
ناله های سوزناک نیمه شبهایش را کسی جز خانواده ی مظلوم و دردکشیده اش تاب نمی آورد.. دردناک تر آن است که وقتی در شهر برای عبور ، باید با تن مجروحش از پله ها و معابر به سختی گذر کند و شاهد بی اعتنایی های من و تو باشد.
در محیط تکراری آسایشگاه و روی تخت های بی احساس روزها را به اجبار می گذراند و نگاهش انتظار می کشد …
و کوتاهی من و توست که فقط در روزهای خاص یاد بیاوریم رشادت هایشان را…
و اگر روزی زمین از بودنش تهی شود و چقدر بی معنی می شود واژه ها در فراق داشتنش…
یک نفر حسرت لبخند تو را می بارد
خنده کن عشق زمین گیر شود بعد برو
تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند
صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو
خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد
باش تا خواب تو تعبیر شود ….بعد برو…
“در کنج دلت جستجو کن شاید در انتهای خاطرت جایی بود که یاد آور شود تاثیر حضورش در گذشته تو، دِینی که داری و خودت را به بی توجه ای زده ای ، سکوتت را بشکن و ایثارش را فریاد بزن و با قدرشناسیت قدردانش باش”
ای علمدار شجاع جبهه حسین (ع): “به یمن حضورت در کنار سیدالشهدا و به افتخار سقایی برای علی اصغر معصوم و به دل گرمی جانبازان جهادگر اسلام و ایران، همه دلدادگان زخمی راه دین را شفا و آرامش ببخش”
نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ وخم زندگی روز مره خویش به فراموشی سپرده شوند ! حضرت اما م خمینی(ره)
موزه دفاع مقدس افتتاح شد ؟! فاصله نسل جنگ با نسل سوم و چهارم آنقدر شده که در موزه ها دنبال دلاوران عرصه دفاع مقدس بگردیم ؟ چقدر به رزمندگان دلاور بازمانده از شهدا و جانبازان بهاء داده و درکنارشان نشسته ایم تا بکلامشان گوش دهیم ؟ صدا و سیمای ما چقدر موفق در نشر فرهنگ جهاد ؛ بسیجی ؛ ایثار ؛ شهادت ؛ ازجان گذشتگی اهمیت داده است ؟ آیا موفق بوده است ؟ نیازی به نهیب زدن برای بیداری مسئولین فرهنگی ما نیست ؟ این چراها را تاریخ روزی از ما خواهد پرسید ! ای عزیزان مسئول فرهنگی ! چه جوابی برای دادن به تاریخ خواهید داشت ؟ در حالیکه حدیث های زنده دفاع مقدس زنده ، زنده بگور می شوند و رزمندگان و جانبازان فراموش و فراموشتر می شوند ! چرا ؟ چه کسانی جوانان ما رو از این عزیزان جانباز و رزمنده غربت نشین دور می کنند و با چه نیتی ؟ مبادا که دشمن شاد شویم !
ناله را هرچند می خواهم که پنهان در کشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن !
«حسن خمپاره» دیگر خمپارهانداز نیست . او حالا کنار پیادهرو خیابان مختاری نزدیک راهآهن لیف و کیسه حمام میفروشد . محمدحسن استاد معمار جانبازی که جای سالم در بدنش ندارد ، تا همین چند روز پیش سر پل امیر بهادر کنار یک داروخانه قدیمی بساط اسباب بازی پهن میکرد . بیست روز است که خانهاش را عوض کرده آمده چهارراه مختاری پایین تر از خیابان مولوی . توی بساطش دیگرعروسک های باربی و خرسهای پاندا و تفنگ های ساچمهای ندارد . تا همین بیست روز پیش سربازهای تفنگ به دوش را ردیف میکرد جلوی بساطش. پیادهها جلو ، سوارهها عقب . میگفت : آرایششان دفاعی است سربازهایی که همه ستارهدارند و ستارههایشان توی نور غروب تابستانی می درخشد اما محمدحسن سرباز قدیمی در این دنیا یک ستاره هم ندارد . یک گاری دستی دارد و یک عصا و یک کارت از بنیاد جانبازان . «به من میگفتند حسن ۱۰۶ و حسن خمپاره. چون با این دوتا خوب کار میکردم.» حالا حسن خمپاره دست میکند توی کیسه حمام وخم میشود جلو روی عصا و روی زانویی که مفصل درست و حسابی ندارد تا به مشتری اش نشان دهد که جنس کیسه مرغوب است و خوب چرک را وامیتاباند . او نشسته و ما ایستاده: «این مشتری ها نمیخرند. فقط سوال میکنند. اگر این قاب عکس پنج هزار تومنی را بگویم پانصد تومان هم نمیخرند . میپرسند که پرسیده باشند.» محمد حسن میگوید و توی گفتههایش تنها یک بار نمیتواند جلوی گریهاش را بگیرد. نفسهایش که به سختی پایین رفته به سختی بالا می کشد ونگاهش را به دوردستها بست میزند. دنبال یک چیزی توی گذشتهها میگردد. از یک کانال حرف میزند. گنگ ومبهم . انگار خاطرهای را به زحمت از کنج ذهنش بیرون میکشد: « والفجر مقدماتی عراقی ها یک کانال درست کردند از مین و آ ب و سیم خاردار. خیلی از بچهها توی کانال ماندند. دوستم هفده تا تیر خورد. حتما باورنمیکنی. لابد باور نمی کنید حق دارید مگه آدم میتواند باور کند که بچهها از گرسنگی توی اون کانال بند پوتین میخوردند. حالا هم برای دوا و درمان از این اتاق به آن اتاق بایدالتماس کنند.» محمدحسن بیست روز پیش به درخواست صاحبخانه اسباب کشی کرده و آمده چهار راه مختاری . «به زحمت خانه پیدا کردم ! خانهها و اجاره ها خیلی بالا رفته . هر وقت کسی میآید تلویزیون و میگوید اجاره ها کم میشود همین فردایش حتما اجارهها افزایش پیدا میکنه . از حساب و کتابش سردر نمی آورم.»
قبلا اسباب بازی بیشتر توی بساطت بود، زدی تو کار صدف و لیف حمام؟ پهن کردن بساط دردسرهای خودش را دارد . باید مواظب باشی چیزی که میفروشی مغازههای اطراف نداشته باشند که مانع کسب آنها نشوی وگرنه دو روزه باید وسایلت را جمع کنی و بروی. آن موقع ها هم با داروخانهای که کنارش بساط پهن میکردم چند بار دچار مشکل شدم. چند ماه سابقه جبهه داری؟ ۳۹ماه . توی جبهههای جنوب و شمال جنگیدم.میشود بیشتر از سه سال . کدام قسمت های بدنت بیشتر مشکل دارد؟ لگنم منهدم شده ، مفصل مصنوعی گذاشتند . مفصل زانو ندارم. دستم سرم و چونهام . یه مقداری شیمیایی و موجی هم شدم . اعصابت با چه چیزهایی تحریک میشود؟ سرو صداها ی بلند، بوق ماشین ها . اگه یکباره صدایم کنند . چیز های ناراحت کننده . صدا و گریه بچهها . چطوری پس خیابان شلوغ را تحمل میکنی؟ مجبورم . مجبورم . از سر ناچاری . وضعیت کاسبیات چطوره؟ اگه جنسهایم جور باشه و مثل الانی که شما آمدید کم و کسری نداشته باشه بالاخره در آمدی دارم . از بیکار بودن بهتره.اسباب بازی ،کیف پول و قاب عکس می فروشم. انگار صدف هم داری ؟ این صدفها را دوستم از خلیج فارس آورده . گفت بذار توی بساطت و بفروش. مردم هم دوست دارند برای توی گلدون وتوی آکواریوم استفاده میکنند. آخرش می خوای چکار کنی؟ قبلا یه بار رفتم روبهروی صدا و سیما خوابیدم روی روزنامهای که کف خیابون پهن کرده بودم.با مسئولم صحبت کردند و گفت که قول میدهم وام بلاعوض بدهیم. وقتی رفتم اونجا گفتند که ما همچین قولی ندادهایم.وضعیتم که از این بدتر نمیشه حاضرم هر بلایی سرم بیاید اما زن و بچهام تو آسایش باشند. مشکل اساسی برای درمانتان چیه؟ میگویند شما برو فیزیو تراپی بعدا فاکتور بیار ما پولش را میدهیم .بعد درمان یک میلیون تومانی را ۱۵۰ هزار تومان میدهند. آلان من به درصدم اعتراض کردم . فکر کنید با این بدن درب و داغون درصدم را ۲۵ درصد اعلام کردهاند ! بعد دکتر فرستادند تا بررسی کند. خود دکتره تعجب کرده بود . گفتند باید بروی از بیمارستانهایی که در آنها بستری شدهای نامه بیاوری. من توی بیمارستان کرمانشاه،اهواز ، مشهد، اندیمشک و خیلی جاهای دیگر بودهام. من که تارفتن به بنیاد جانبازان با این وضعیت پاهام جون به سر میشم چطوری باید برم شهر به شهر بگردم و نامه بیارم . رفتن به این شهرها هزینه دارد. حداقل باید یه شب یه جایی بخوابم. من اوضاع پاهام مناسب نیست نمی توانم از دستشویی عادی استفاده کنم. باید یک جای مناسب باشم. این وظیفه من نیست که درصدم را تعیین کنم. وظیفه نهادهای مسئوله والا کشورهای دیگر این کارو با بازماندههای جنگشون نمیکنند . برای آنها امکانات خوبی فراهم میکنند. من توی تعیین درصد جانبازیام هم مشکل دارم.ما هشت سال ، نه که هشت روز و هشت هفته و هشت ماه، ما هشت سال توی جبهه روبهروی قدرتهای بزرگ جنگیدیم .در برابر آمریکا و انگلیس و آلمان و ….همه به خاطر خدا. بی هیچ چشمداشتی. چون خدا گفته که باید از سرزمینت دفاع کنی. باید از ناموست دفاع کنی اما حالا به مراقبت احتیاج نداریم. نه چیز اضافهتری. مسئولیتت توی جبهه چی بود؟ کارهای توی جبههام همه خدایی بود. و الا من یه جوان هفده ساله بودم. که تازه توی پارکینگ، ماشین بابای خدا بیامرزم را بر میداشتم و چند متر میبردم جلو و چند متر میآوردم عقب اما وقتی رفتم جبهه با چند روز تمرین شدم یه راننده تمام عیار. در عملیات والفجر مقدماتی رمل ها جلوی راه را گرفته بودند و ماشینهای سنگین نمیتوانستند رد بشوند و تانک ها توی آنها صفحه کلاج میسوزاندند اما بسیجیها با یک عالمه تجهیزات و سلاح توی رمل ها میدویدند.چند جور اسم داشتم .گاهی که راننده یک لندرور عراقی بودم به من میگفتند حسن ۱۰۶٫ گاهی هم حسن خمپاره. با دو روز آموزش خودم، مسئول آموزش بقیه شده بودم. مردم چطوری برخورد میکنند. کسی متوجه میشود شما جانباز جنگی؟ سالها از جنگ گذشته. مردم یه جورهایی جنگ را فراموش کردند، یعنی نسل عوض شده. جوانها هم که اصلا جنگ یادشون نمییاد. فرق مردم امروز و دیروز چیه؟ آن موقع ها وقتی از جنگ بر می گشتیم، تاکسی های دم راهآهن به ما التماس میکردند که مجانی سوار ما شینشان بشیم. سر سوارکردنمان دعوا میشد. حالا اگر بروی توی ادارهای بگویی جانبازی تحویلت نمیگیرند. یه جوری تبلیغ شده که انگار ما حق بقیه را داریم میخوریم اما وضعیت ما این است که میبینید . اگر مجبور نمیشدم، کنار خیابان چکار میکردم. مجبورم ،مجبورم چون یخچال خونهما خالیه باید پْرش کنم. قبلا چه کاری داشتی؟ کارم آنتیک فروشی بود . باورکنید که یکی از بهترین آنتیک فروشهای تهران بودم. می آمدند دنبالم تا بروم برایشان دکور آنتیک فروشی بزنم . کار و بارم سکه بود. مجروح که شدم کار و بارم از رونق افتاد . این کار پول اساسی می خواست که من نداشتم. تهران امروز/ نسرین ظهیری
ایثارگر واقعی فوتبالیست هایند !
سیدرضاحسینی نژاد – سلام. نمیدونم چه وقت قراره بفهمیم که (ایثارگران سابق) مشمول مرورزمان شده اند و جندسالیست که ( ایثارگران جدید) موردتوجه دولت و مجلس ومسئولین قرارگرفته اند و انصافا هم حسابی خدمت رسانی می کنند.
اون ایثارگری و جنگ ودفاع و مجروحیت ومصدومیت و اسارت واستقامت و به دشمنان باج ندادن و جلو ضدانقلاب و منافق ایستادن و…. چندسالیه جزو اسقاطی قرارگرفته و امروز فوتبال و فوتبالیست و وزنه بردار و کسانی که به هرقیمتی مدال آور می شوند و کارخانه داران عمده و هنرمندان سابق (مطربین)، به عنوان شاخص و کسانی که استقلال و امنیت و اقتدار و ثبات را برای کشور به ارمغان می آورند موردتوجهات خاصه همگان قرارگرفته و اجازه نمی دهند پایشان روی زمین قراربگیرد و روی چشمان مسئولین جای گرفته اند!
این مطالبی هم که گاهی اوقات از ایثارگران سابق ( السابقون) ازدستشان درمی رود و اشتباهی روی کاغذ و سایت و احیانا از رسانه ملی نشان داده می شود فقط درجهت خون به دل کردن رزمندگان و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس که اکنون درکنج خانه هاشان افتاده اند بوده و همگان ازکوچک وبزرگ و پیروجوان می دانند که واقعا دوره وزمانه عوض شده و حسابی هم عوض شده .
اشکال کار ما این است که کم صبرهستیم و اگر یقین داشته باشیم آخرتی هست و حساب وکتابی وجوددارد باشادی وخنده از این بی وفایی ها و نامردمی ها می گذریم تا انشاا… در عالم باقی به دیدار دوستان شهیدمان نائل شده و با امام شهیدان محشور خواهیم شد.
حیف است این دو روز دنیا را با توقع از عده ای دنیاطلب و بی وفا و فرصت طلب خراب کنیم. والسلام. آزاده وجانباز۵۵%بسیجی-مشهدمقدس.
جانباز شیمیایی کارتن خواب + عکس
آقایان مسئول اگر شادی عید روز جانباز همه تان تمام شده است چند لحظه به ما گوش کنید . علی بشیری جانباز ۴۰%شیمیایی با ۷۰ ماه سابقه حضور پرافتخار در هشت سال دفاع مقدس می گوید :اکنون به علت مشکلات مالی و معیشتی و کوتاهی مسئولین امر شب ها در کنار خیابان بر روی کارتن می خوابد. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای ایران ، جانباز اعصاب و روان علی بشیری برای تهیه جهیزیه دخترشان به بنیاد مراجعه می کنند وانجا مسئولین می گویند که شما با چک خرید کنید تا ما مبلغی به شما کمک نماییم ! اما در زمان سر رسید چک ها از مساعدت اقایان خبری نمی شود و در نتیجه طلبکاران حکم جلب این جانباز ۴۰ درصد را می گیرند و ایشان که ساکن اصفهان است به تهران می آید و به بنیاد مراجعه می کنند تا مشکلشان حل شود که باز حل نشد. فقط بنیاد لطف می کند و ایشان را در یک هتل کارتن پنج ستاره در کنار خیابان منیریه اسکان می دهد. لازم به ذکر است علی بشیری به علت مشکل شیمیایی همیشه در کنارش یک کپسول اکسیژن حمل می کند . خطاب من به همه آقایانی است که دم از عدالت محوری آقا امیرالمومنین (ع) می زنند جناب آقایان مسئول ، بشیریهای این مملکت چشم و چراغ و ناموس این ملت هستند . یادتان نرود صدقه سر همه اینها شما به اینجا رسیده اید .