امروز امروز : یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Sunday, May 19, 2024 آخرین بروز رسانی آخرین بروز رسانی: ۸ بهمن ۱۳۹۳ [اخبار امروز: 0]
درباره ما تبلیغات در سایت ارتباط با ما فراخوان همکاری خروجی RSS

تبلیغات اینترنتی رایگان در استان مرکزی و اراک

بخش ویژه پایگاه های اینترنتی *** همه تبلیغات

تخفیف ویژه تبلیغات در پربازدیدترین سایت استان مرکزی

شرایط و تعرفه تبلیغات *** مشاهده آگهی ها و نیازمندیها

برای آنها که حرفه ای اخبار را دنبال می کنند

راهنمای استفاده از خبرخوان *** نسخه سریع مرکزی دیلی



محسن كديور كيست و چه مي‌گويد؟

کد مطلب: 16877 | تاریخ ارسال: 25 نوامبر 2010 | چاپ صفحه

مثلث زر و زور و تزویر علیه ولی و ولایت فقیه

به گزارش مركزي ديلي و به نقل از ايران رشد ، کدیور در مقاله‌ای که بیش از خروج از ایران نوشت و منتشر کرد، اصل امامت در تشیع را تحریف کرد و امامان معصوم (ع) را به حد علما تقلیل داد! این مقاله جواز حضورش در دانشگاه‌های امریکا شد.

بعد از شکل‌گیری حلقه کیان، که کسانی مانند اکبر گنجی و محسن سازگارا و چند نفر دیگر آن را تشکیل داده و به فعالیت در حوره فرهنگ و اندیشه پرداختند، پروژه توسعه افکار ضدانقلابی (نقد و سپس نفی جنبه‌های استکبارستیزانه انقلاب اسلامی ایران، از جمله با طرح موضوعاتی همچون اشتباه بودن تسخیر لانه جاسوسی امریکا در ایران و…) و ضددینی (دین‌زدایی از حوزه اجتماع و سیاست و اقتصاد) وارد مراحل تازه‌ای شد.

این پروژه از ابتدای انقلاب اسلامی به انحا و اشکال مختلف دنبال شده و دشمنان انقلاب کوشش فراوانی را به کار بستند تا بتوانند از این فعالیت نتیجه بگیرند و با جدا کردن مردم از انقلاب و کمرنگ کردن نقش دین در جامعه، زمینه را برای به شکست کشانیدن انقلاب اسلامی و حتی شکست دادن ایران در جبهه‌های جنگ فراهم کنند که با هوشیاری بی‌بدیل حضرت امام خمینی(ره) نقشه‌ها و برنامه‌های آنان ناکام ماند. تأکید مکرر امام(ره) بر اهمیت ولایت فقیه و حفظ وحدت و پیروی جانانه مردم از رهنمودها و هدایتگری‌های امام(ره) باعث شد تا عوامل داخلی آن جریان منحوس فرصت جولان پیدا نکنند.

از سوی دیگر، در کنار برخی اشخاص که در روند انقلاب اسلامی حضور داشتند، افرادی مشغول زمینه‌چینی برای به دست گرفتن قدرت به کمک و با سوءاستفاده از سوابق انقلابی آنان شدند که به طور مشخص باید از بیت منتظری یاد کرد. حضرت امام(ره) از این روند بسیار خطرناک نیز غافل نبودند و در موقع مناسب این جریان را افشا و نظام را از شر آن حفظ نمودند. پیش‌تر از آن در سال‌های آغازین انقلاب اسلامی، سرکردگان منافقین که هنوز در ایران بودند، بارها تلاش نمودند تا با شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی ارتباط برقرار نمایند و با استفاده از وجهه انقلابی و روحانی و منطقی ایشان فعالیت‌های مخرب خود علیه نیروهای مخلص انقلابی را سازماندهی نمایند که شهید بهشتی هوشمندانه نقشه آنان را شناخت و افشایشان کرد. آن جماعت خیانتکار حتی به ایشان پیشنهاد داده بودند که اگر رهبری انقلاب را به دست بگیرد سازمان با او بیعت خواهد کرد! شهید بهشتی آنان را از راهی که در پیش گرفته بودند برحذر داشت و نصیحت‌شان کرد که به جای این رفتارهای تفرقه‌افکن و خودخواهی‌های پوچ، همچون دیگر مردم برای آبادانی و پیشرفت کشور تلاش کنند. منافقین بهشتی مظلوم را آماج انواع تهمت‌ها و افتراها و شایعات قرار دادند تا شخصیت وی در جامعه تخریب شود اما دکتر بهشتی هیچ‌گاه تحت تأثیر آن شایعات و تهمت‌ها قرار نگرفت و لحظه‌ای از همراهی با امام(ره) و انقلاب و مردم باز نایستاد و ذره‌ای در دفاع از اندیشه و نظریه ولایت فقیه کوتاه نیامد. آن شد که منافقان دست به ترور او زدند. پس از رویارویی مسلحانه منافقین با نظام و شکست در این رویارویی، بسیاری از آنان به خارج کشور متواری شدند و برخی نیز در داخل مانده و تلاش کردند به افرادی که مستعد اغوا شدن بودند نزدیک شوند. یکی از هدف‌های آنان بیت منتظری بود که با نفوذ در آن توانستند او را به تقابل با امام(ره) بکشند که در نهایت امام(ره) با تشخیص وقوع آن انحراف به صراحت و بدون هیچ ملاحظه‌ای وی را از حکومت کنار گذاشتند و از دخالت در سیاست منع کردند.

در عین حال، طیف وابسته به این جریان‌ها با استفاده از موقعیت جنگ در کشور و به قیمت تشدید فقر بسیاری از مردم جامعه، به ثروت‌اندوزی‌های افسانه‌ای مشغول بودند. کسانی که امروز حاضر به پاسخ دادن به این نیستند که چنین ثروت‌های کلانی را چگونه و از چه طریق و با کدام تخصص و یا حرفه و کسب و کاری به دست آورده‌اند، همان‌هایی هستند که در آن زمان بی‌سر و صدا ثروت جامعه را به نام خود می‌زدند…

به هر روی، بعد از رحلت امام خمینی(ره)، این سه ضلع زر و زور و تزویر به این امید که در فقدان آن رهبر بزرگ، زمینه برای پیگیری نقشه‌های شوم مهیا شده باز هم دست به کار شدند و این بار آشکارتر و در چارچوب هجمه رسانه‌ای دائماً رو به تشدید و تزاید، به مبانی انقلاب اسلامی حمله کردند. اینک نیز نشانگاه اصلی این طیف اندیشه ولایت فقیه و ولی فقیه بود. باز هم به همان روش‌های منافقین تلاش کردند از چهره‌های انقلابی و موجه یارگیری کنند و آنان را در تقابل با نظام قرار دهند. از همان زمان است که می‌بینیم حلقه کیان شکل می‌گیرد. وظیفه اصلی و عمده این حلقه، نظریه‌پردازی علیه ولایت فقیه در نظام جمهوری اسلامی است و جالب اینکه به همان ترتیبی که در میان شخصیت‌های انقلابی در پی استفاده از یک شخصیت علیه شخصیت‌های دیگر بودند، در دنیای نظریه نیز برای نفی یک بخش از نظریه حکومتی امام(ره) سعی می‌کردند از بخش دیگر آن استفاده کنند. لذا تمام بحث‌هایی که در طول سال‌های دهه هفتاد و هشتاد شمسی دامن زده شد در این خصوص که جمهوریت نظام در مقابل اسلامیت آن قرار دارد، همگی بر اساس همان حرکت تفرقه‌افکن برای تهی کردن نظام از اندیشه ولایت فقیه و اسلام بود چرا که جمهوری اسلامی بدون اسلام یک نظام غربی است و بدون ولایت فقیه یک نظام سست و بی‌سرانجام.

این حلقه کیان، برای پیشبرد پروژه خود، در همان دهه هفتاد اقدام به یارگیری و ارتباط‌گیری با افرادی کرد که زمینه و گرایش به چنین موضوعاتی را داشتند و به همین جهت بود که روی شخصی به نام محسن کدیور متمرکز شدند. وی از شاگردان متنظری بود و احتمالاً با جریان مهدی هاشمی (در بیت منتظری) ارتباط داشت…

تبعید از فسا به ویرجینیا!

اسم محسن کدیور در سال‌های حضور عطاءالله مهاجرانی به عنوان وزیر ارشاد در دولت اول خاتمی مطرح شد و او با کمک جریان‌هایی نظیر نهضت آزادی و مجاهدین انقلاب اسلامی و استفاده از امکانات رسانه‌ای آنها توانست نظرات خود را که مبتنی بر مواضع سیاسی منتظری بود منتشر کند.

محسن کدیور، که برادرزن مهاجرانی نیز بوده، در دولت اصلاحات موقعیت‌های خاصی به دست آورد و نشریاتی مانند عصر ما و حتی روزنامه زن که توسط فائزه هاشمی منتشر می‌شد نظرات او را چاپ می‌کردند.

اینکه محسن کدیور مورد توجه حلقه کیان واقع شد چند دلیل داشت. اول اینکه او تربیت‌شده منتظری بود. دوم آنکه ملبس به لباس روحانیت بود. سه دیگر اینکه با تفکرات غرب ممزوج و محشور بود (توجه کنید که او از سال 2002 مشمول یک فرصت مطالعاتی اعطایی از سوی دانشگاه هاروارد شده و خیلی عجیب و شاید بی‌سابقه باشد که چنان دانشگاهی به یک روحانی، آن هم از ایران، چنین فرصتی را بدهد). چهارم، او جاه‌طلبی ویژه‌ای برای مطرح کردن خود داشت و در این مسیر حتی حاضر بود اصول اسلام را زیر سؤال ببرد. پنجم، او وابسته نزدیک مهاجرانی بود و مهاجرانی هم به نوبه خود از نزدیکان هاشمی رفسنجانی به شمار می‌رفت.

محسن کدیور در سال 1338 در شهر فسا متولد شد. پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه در شیراز، در سال 1356 تحصیل در رشته مهندسی برق و الکترونیک دانشگاه شیراز را آغاز کرد اما آن را نیمه تمام گذاشت و در سال 1359 تحت تأثیر جو آن روزگار به تحصیل علوم دینی روی آورد و پس از یک سال تحصیل در حوزه علمیه شیراز به قم مهاجرت کرد و چند سال را به فراگیری فقه، اصول، فلسفه و کلام گذراند و مهمترین استاد وی منتظری بود. در سال 1376 گواهی اجتهاد دریافت کرد. او تحصیلات عالی دانشگاهی خود را در رشته فلسفه و کلام اسلامی (با گرایش حکمت متعالیه) با اخذ مدرک دکترا از دانشگاه تربیت مدرس در سال 1378 به پایان برد. وی از سال 1370 تا 1377 در دانشگاه‌های امام صادق(ع)، مفید، شهید بهشتی و تربیت مدرس به تدریس فلسفه و کلام اسلامی، فلسفه یونان، اندیشه سیاسی و حقوق عمومی در اسلام اشتغال داشته است.

وی از سال 1370 به مدت هشت سال معاونت اندیشه اسلامی مرکز تحقیقات استراتژیک را به عهده داشت. این مرکز همان است که زیر نظر حسن روحانی فعالیت می‌کرد.

نخستین کتاب وی، «نظریه‌های دولت در فقه شیعه» در اواخر سال 76 در تهران منتشر شد. وی از بدو تأسیس نهاد غیردولتی انجمن دفاع از آزادی مطبوعات (1378) ریاست آن را برعهده گرفت. او تا سال 1386 در دانشگاه تربیت مدرس به تدریس مشغول بود و سپس به دلیل تبلیغ آشکار علیه انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و بخصوص نظریه‌پردازی علیه مبانی امامت در تشیع (که زمینه‌ساز نفی نظریه ولایت در تشیع است) و نفی سندیت برخی از ادعیه معتبر و مؤکد (بویژه زیارت جامعه) از ادامه تدریس وی در دانشگاه جلوگیری گردید. زان پس او با هماهنگی دوستانش به امریکا رفت و ابتدا در دانشگاه ویرجینیا و سپس دردانشگاه دوک مشغول به تدریس شد.

برخلاف تمام ادعاهایی که می‌شود، کدیور با اشتیاق تمام از فرصت استفاده کرده و به امریکا رفت و حتی شایعاتی در خصوص ارتباط وی با مؤسسات بدنامی که زیر سیطره و نفوذ صهیونیست‌ها و دستگاه‌های اطلاعاتی امریکا قرار دارند در میان اپوزیسیون خارج‌نشین وجود دارد. اینکه وی در نامه اخیرش ادعا کرده از ایران تبعید شده، گزافی بیش نیست و به لابد باید پنداشت که شوهرخواهر وی نیز به لندن تبعید شده است! یا اکبر گنجی به اروپا و امریکا و سازگارا همچنین. به قول یکی از همکاران او در دانشگاه تربیت مدرس، معلوم نیست چرا تبعید به اینجاها نصیب بعضی‌ها می‌شود!

وی در جریان فتنه بعد از انتخابات، در مصاحبه با هفته‌نامه اشپیگل مدعی شد که «رژیم حاکم بر ایران در حال فروپاشی است». او در این‌باره گفت: «من نمی‌دانم دقیقاً چه زمانی، اما اطمینان دارم که رژیم از هم فرو خواهد پاشید». چنان‌که همه می‌دانیم این حرف از زمان پیروزی انقلاب اسلامی توسط دشمنان ایران و انقلاب مداوم گفته شده است.

زنجیره صهیونیستی توهین به اسلام و مسلمانان

اخیراً از محسن کدیور نوشته‌ای در خارج از کشور منتشر شده که محتوای آن انگار از راهروهای تودرتوی دستگاه‌های اطلاعاتی امریکا و اسرائیل گذشته و صادر شده است. این اغراق و یا شعار نیست، واقعیت است. بدون هیچ حب و بغض خاصی می‌توان با قاطعیت گفت که سراسر این نامه، مشحون از اتهاماتی است که در طول 32 سال گذشته دستگاه‌های تبلیغاتی غرب علیه انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی، نظریه ولایت فقیه، امام (ره) و حضرت آیت‌اللـه خامنه‌ای مطرح کرده‌اند. یعنی اگر کسی حوصله کند و آرشیو رسانه‌هایی مانند صدای امریکا، رادیو اسرائیل، بی.بی.سی، رادیو فرانسه، دویچه وله، رادیو فردا و امثالهم را بررسی کند، چکیده آنها می‌شود این متن که حدود 33 هزار کلمه است و نویسنده عنوان نامه به آن داده است! و ظاهراً ویرایش‌های بعدی هم خواهد داشت که احتمالاً از لاطائلات همان رسانه‌های ضمیمه‌اش خواهد کرد. به یاد داشته باشیم که این کار و امثال آن، ترفندی است که در کتابچه راهنمای دموکراسی نوشته جین شارپ توصیه شده است. ظاهراً این کتابچه، تبدیل به کتاب دعای طیفی شده که می‌خواهد به هر طریق راهی برای بازگشت به قدرت پیدا کند، حتی به قیمت همکاری با بیگانگان.

به هر روی، در این نامه گذشته از مدعیانی که جای توجه ندارد و عقده‌گشایی‌های گذشته است و احتمالاً برآمده از مشکلاتی که شوهر خواهرش در ایران درگیر آنها بوده، چند نکته می‌توان یافت که در ارتباط با نوشته‌های قدیم‌تر کدیور و روند و رویکردی که وی تحت آن نشو و نما یافت و اشاره‌ای به آن کردیم، بسیار روشنگر و قابل‌تأمل و افشاکننده هویت واقعی و اهداف پنهان این گروه و طیف است.

مجموعه تولیدات فکری محسن کدیور را می‌توان در سه گروه دسته‌بندی کرد: فلسفه، کلام، سیاست. در حوزه فلسفه مقالات و کتب منتشر شده منتسب به کدیور صبغه‌ای آکادمیک و غیرسیاسی دارند و به میزان گسترده‌ای حاوی و حامل دیدگاه‌های کاملاً غربی هستند که در جا و مجالی دیگر دقیق‌تر به آنها می‌پردازیم تا آبشخور فکری او معلوم گردد.

در زمینه مباحث کلامی، مطالب منتشره منسوب به کدیور صبغه سیاسی نسبتاً پررنگی داشته و در آنها رگه‌های قوی تخالف و تضاد با نظام و دستگاه فکری ولایت فقیه مشهودتر است. در این حوزه وی از یک‌سو به طرح برخی مباحث در کانون توجه عام مبادرت کرده و از آنها استنتاج‌هایی دیگرگونه و متفاوت از نظر غالب فقها و بویژه ولی‌فقیه می‌نماید. برخی مباحث مطرح شده از جانب وی نیز که در کانون توجه عام قرار ندارند به‌طور ریشه‌ای در ارتباط با مقولات حساس و پرمناقشه هستند. دیدگاه‌هایی که کدیور در این زمینه مطرح می‌کند با روش‌های وهابیت سنخیت معکوس دارد. یعنی اگر وهابیون در عین حال که خود را مسلمان می‌دانند، هرگونه مظاهر اسلامی را نفی می‌کنند، کدیور نیز که خود را شیعه می‌داند، در انطباق با چارچوب تفکر غربی، پایه‌های تشیع را که ولایت رکن رکین آن است، نفی می‌کند. این موضوعی است که تاکنون در بررسی دیدگاه‌های وی مغفول مانده است. پروژه کلی کدیور و طیف حامی وی، نفی ولایت و به طور اخص نفی ولایت فقیه و نیز غربی کردن تشیع است.

از دیدگاهی کلی، وی خواستار انطباق احکام اسلام بر موازین جهانی نظیر حقوق بشر است تا از این طریق روشن شود که اسلام دین خوبی است. به عبارت دیگر، وی معتقد است که اسلام فی نفسه ارزش ندارد و در صورتی که با معیارهای غربی همسو باشد ارزش تلقی می‌گردد. به عنوان مثال، وی می‌نویسد:

(برده‌داری و اسلام): دوران کلی‌گویی و ادعاهای گزاف درباره سازگاری دین با حقوق بشر به سر آمده است. امروز چاره‌ای جز این نداریم که تن به مطالعات موشکافانه پسینی موردی احکام دینی با مواد حقوق بشر دهیم و به‌طور شفاف و روشن موضع دینداران را در قبال اینگونه مسائل مدرن مشخص کنیم. مفهوم برده و شخص تحت انقیاد وسیع‌تر از گذشته است. در حقوق کار، حقوق کودکان و حقوق زنان بسیاری مصادیق از موارد ملحق به بردگی به حساب می‌آید.

او با آوردن آرا و احکام «برده‌داری» منتسب به فقهای شیعه یادآوری می‌کند که در اسلام احکام برده‌داری وجود دارد! در نهایت با مقایسه میان احکام بردگی در اسلام معاصر با اسناد حقوق بشر نتیجه می‌گیرد:

]این مقایسه[ نشان می‌دهد که ناسازگاری دیدگاه مشهور اسلامی معاصر با اسناد حقوق بشر واضح‌تر از آن است که احتیاجی به توضیح و اثبات داشته باشد یا قابل توجیه باشد.

آشکار است وی این بحث را برای استنتاج مهم‌تری که عبارت است از موقوف بودن برخی آیات قرآن به زمان و مکان مطرح کرده است. پرداختن به موضوع برده‌داری در اسلام بدون تعمق در مفاهیم قرآنی و متحجر جلوه دادن فضای تفکر اسلامی و در مقابل، ارائه چهره‌ای انسانی و معقول و فاضله از تفکر غربی از مختصات مضمر در این بحث است. رد این نحوه مباحثه را در دیگر مقالات و کتب کدیور می‌توان مشاهده کرد؛ بویژه در مقالات سیاسی وی که در ارتباط با تفکر سیاسی در اسلام و بالاخص جمهوری اسلامی است. وی همچنین درباره حقوق زنان در اسلام، باتوجه به آنکه در بحث برده‌داری بخشی از برده‌داری را تسلط مرد بر زن عنوان کرده به طرح نظریات دگرگونه خود و برداشت‌هایش از اسلام می‌پردازد:

در جامعه ما هم مشکل عرفی در این زمینه وجود دارد و هم مشکل دینی و مذهبی… . آنچه ما امروز با آن مواجهیم میراث فرهنگی‌ای است ریشه گرفته از سه فرهنگ دین اسلام و عرف ایرانی و برخی مقتضیات جهان مدرن … . اگر اشکالاتی هم متوجه حقوق زنان امروز ایران می‌باشد، به نظر می‌رسد اکثریت قریب به اتفاق آنها، متوجه بخش مذهبی و دینی‌اش است. قوانین موضوعه ایران بیش از آنکه از دید نیاکان ما نوشته شده باشد، مبتنی بر حقوق سنتی دینی و احکام شرعی است. اگر اشکالاتی باشد، باید به نقد اینها پرداخت. اگر کسی از پارادایم اجتهاد سنتی به در نیاید، یعنی علم اصول فقه را آنچنان که هست، بپذیرد، نتیجه‌اش همین است.

از سوی دیگر وی با یافتن نقطه تلاقی میان مباحث سیاسی و مباحث فقهی به دنبال آن است که نشان دهد در نظام اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه، حکم ولی فقیه شرعی نیست:

(نحوه اجرای اصول 94 و 96 قانون اساسی در خصوص انطباق مصوبات مجلس با موازین شرع): آنچه که از قانون اساسی به دست می‌آید درباره لزوم انطباق یا لزوم تشخیص عدم مغایرت، قانون اساسی دومی را تأیید می‌کند یعنی «تشخیص عدم مغایرت»، اما انطباق با موازین اسلام نیازی به انجامش نیست، اگر قانون چنین چیزی را تصویب کرده بود کار بسیار دشوار بود. فوق‌العاده دشوار است که ما بگوییم چیزی منطبق با اسلام است، اما اگر بگوییم مغایرتی ندارد کار ساده است. مثال می‌زنم بسیاری از این احکام جدید و مستحدثه که پیش می‌آید ما فقط می‌توانیم بگوییم تغایری با اسلام ندارد اما باتوجه به اینکه در زمان شارع نبوده است نمی‌توانیم بگوییم منطبق با اسلام است. انطباق مؤونه‌ای بسیار بیشتر نیاز دارد. پس مستند بحث ما در تشخیص عدم مغایرت عبارت است از اصول 72، 91، 94، 96 و 112، بر مبنای این اصول صریحاً می‌توانیم بگوییم آنچه که وظیفه شورای نگهبان است «تشخیص عدم مغایرت» است نه تشخیص انطباق با موازین یا احکام اسلامی یا هر چیز دیگر. سؤال بعدی این است که آیا میزان شرع یا احکام شرع شامل حکم ولایی، حکم حکومتی و حکم مصلحتی می‌شود یا نه؟ خیر، پاسخ صددرصد منفی است، چرا؟ زیرا حکم ولایی یا حکم حکومتی یا حکم مصلحتی از احکام متغیر هستند. قانون نمی‌تواند خودش را با این امور منطبق بکند. صرفاً همین کلمات احکام شرعی یا احکام اسلامی یا موازین اسلامی به لحاظ فقهی فقط احکام ثابت را دربرمی‌گیرد، حکم ولایی حکم متغیر است، از دایره احکام شرعی بیرون است. پس شورای نگهبان شرعاً حق ندارد مصوبات مجلس را به دلیل مخالفت با حکم حکومتی ولی فقیه ردکند، دیگر چه برسد به اظهارنظر، رهنمود و تمایل ولی فقیه.

در حوزه سیاست، آرا و نظرات کدیور محل بحث و تأمل بوده است و درواقع مطرح شدن وی در فضای فکری و فرهنگی کشور به واسطه دیدگاه‌ها و مواضع سیاسی‌اش است. نظرات و مواضع سیاسی وی رنگ و بو گرفته از (1) شاگردی منتظری و (2) مخالفت و تضاد با نظریه ولایت فقیه و (3) تا اندازه‌ای نسبت خویشی با مهاجرانی و انتساب به اصلاح‌طلبان است. شاه بیت دیدگاه‌های سیاسی کدیور رد نظریه ولایت فقیه است که آمیخته به تاریخ و کلام و فلسفه ارائه می‌شود. در وهله اول وی به طرح اندیشه کسی مانند آخوند خراسانی می‌پردازد و به تدریج در مقالات و کتب دیگرش چارچوب استدلالی و منطق ذهنی و عملی نظریه ولایت فقیه امام (ره) را زیر سؤال برده و نفی می‌کند:

(اندیشه سیاسی آخوند خراسانی): رأی مشهور اطلاق ولایت پیامبر (ص) و ائمه (ع) است. به این معنی که تمامی اوامر و نواهی صادره از ایشان اعم از احکام شرعی و عرفی و خصوصی و عمومی واجب‌الاتباع است و اولیای معصوم صاحب ولایت مطلقه بر جان و مال و ناموس مردم هستند و اختیار ایشان از اختیار خود مردم بر خودشان بیشتر است و هر چه صلاح بدانند، عمل می‌کنند.

شیخ انصاری نمونه‌ای از فقیهان قائل به ولایت مطلقه پیامبر (ص) و ائمه (ع) است. وی پس از آنکه ولایت تصرف در اموال و انفس را به دو قسم استقلال ولی در تصرف (سببیت نظر وی در جواز تصرف) و عدم استقلال غیر در تصرف و منوط بودن تصرف دیگران به اذن وی (شرطیت نظر ولی در جواز تصرف دیگران) تقسیم می‌کند، می‌نویسد: «توهم اینکه وجوب اطاعت ائمه (ع) مختص به اوامر شرعیه است و دلیلی بر وجوب اطاعت از ایشان در اوامر عرفیه یا سلطنت بر جان ومال نیست، پذیرفته نیست، مستفاد از ادله اربعه بعد از تتبع و تأمل این است که ائمه(ع) سلطنت مطلقه بر رعیت از جانب خدای تعالی دارند و تصرفاتشان بر رعایا مطلقاً نافذ می‌باشد، این قاعده در ولایت به معنای اول جایی است اما در ولایت به معنای دوم یعنی اشتراط تصرف دیگران به اذن ایشان … تردیدی در عدم جواز تصرف دیگران در بسیاری  امور عمومی بدون اذن و رضایت آنها نیست. اگرچه عمومی که اقتضای اصالت توقف هر تصرفی به اذن امام (ع) بکند در کار نیست اما اطراد و شمول ‍[لزوم تحصیل اذن ایشان] در اموری که هر قومی به رئیس خود مراجعه می‌کنند [یعنی حوزه عمومی] بعید نیست.» آخوند خراسانی در این مسئله رأی مشهور را نپذیرفته و نظری تازه ارائه کرده است. او ولایت مطلقه را منحصر به ذات ربوبی دانسته، ولایت تشریعی پیامبر (ص) را مقید به کلیات مهم امور سیاسی اعلام می‌کند و ادله را از اثبات ولایت ایشان در امور جزئیه شخصیه ناتوان می‌یابد … یکی از ممیزات شیعه از آغاز این بود که مشروعیت قدرت سیاسی مشروط به شرایطی از جمله عصمت حاکم و منصوب و منصوص بودن وی از جانب خداوند است، در مقابل اهل سنت که با قول به انحصار عصمت به پیامبر (ص) به چنین شرطی قائل نبودند. لازمه این قول این بود که شیعه تمامی حکومت‌های دیگر را یعنی اکثر قریب به اتفاق حکومت‌ها را نامشروع، غاصب و ظالم بداند و تنها راه اصلاح جوامع را بازگرداندن قدرت سیاسی به صاحبان اصلی آن یعنی اولیای معصوم (ع) اعلام کند. به اجماع علمای امامیه منصب قرآنی «اولی‌الامر» منحصر به ائمه معصوم (ع) است … مراد خراسانی از «حکومت مشروعه» چیست؟ بی‌شک مراد وی از این اصطلاح «حکومت مشروع» یعنی حکومت مجاز به لحاظ شرعی نیست، چرا که وی یکی از اقسام حکومت غیرمشروعه یعنی حکومت عادله را به لحاظ شرعی مجاز و ممکن می‌داند.

مراد وی از حکومت مشروعه، حکومت شرعیه یا حکومت دینی یا حکومت اسلامی است …

(فقاهت و سیاست): … اگر اسلامی بودن حکومت را به زمامداری فقیهان بدانیم بی‌شک حکومت اسلامی معادل ولایت فقیه خواهد بود. قائلان به ولایت فقیه چنین عقیده‌ای دارند و دیگر اشکال حکومت اسلامی را به رسمیت نمی‌شناسند … ولایت فقیه شکل منحصر به فرد حکومت اسلامی نیست و تحقق حکومت اسلامی بدون زمامداری و سلطنت فقیه محتمل است و قائل دارد و ادعای انحصار حکومت اسلامی در ولایت فقیه خلاف تحقیق است. ولایت فقیه ضروری دین یا مذهب نیست. بلکه آنچنان که در کتاب «حکومت ولایی» (تهران، 1377) و سلسله مقالات «حکومت انتصابی» (تهران، 1381) اثبات کرده‌ام ولایت فقیه فاقد مستند معتبر نقلی و عقلی است، از این رو اکثر فقهای امامیه ولایت سیاسی فقیه را باور ندارند. (کیوتو، ژاپن – 28/12/82)

وی در راستای توسیع نظرات خویش درباب فقاهت و سیاست به بررسی دگرگونه نظریات و سیره امام (ره) پرداخته و سعی در ابقای این استدلال دارد که نظریه ولایت فقیه در واقع نوعی حکومت انتصابی مادام‌العمر است  و:

نصب عام فقیهان به ولایت بر مردم راه‌حل برخی فقیهان جهت اقامه دین، بازتاب فرهنگ خارج از دین بوده در زمره راه‌حل‌های متشرعه به حساب می‌آید و هرگز نمی‌توان آن را راه‌حل شارع در حوزه سیاست قلمداد کرد، آن هم راه‌حل منحصر به فرد شرعی.

از این استدلالات روشن است که کدیور حکومت اسلامی مورد نظر امام خمینی (ره) را در ردیف نوعی حکومت سیاسی با انتصاب مطلقه، همانند پادشاهی می‌داند. چنان که بعدها در این باره تصریح کرد و در یکی از مقالاتش حتی به رد نظریه مبنی امامت در تشیع پرداخت. او تا آنجا پیش می‌آید که استدلال طرفداران ولایت فقیه را مترادف با دعوی خدایی برمی‌شمارد:

(پله‌پله تا ادعای الوهیت): اخیراً سوء برداشت از برخی آیات و روایت باعث توجیه شرعی اطاعت مطلقه از غیرمعصوم و ادعای الوهیت شده است. با توجه به این که اطاعت از پیامبر و اولی‌الامر وحدت سیاق دارند، اطاعت از اولی‌الامر نیز مطلقه خواهد بود. آنگاه اخیراً این گونه تبلیغ شده که اولی‌الامر همان ولایت مطلقه فقیه یا حاکم شرع یا فرمانروای عادل است و در حقیقت خداوند امر به اطاعت مطلقه از خدا و پیامبر و حاکم عادل مشروع یا ولایت فقیه کرده است.

با چنین سابقه‌ای، وی اخیراً نامه‌ای نوشته به رئیس مجلس خبرگان و در آن همین نظریات را مطرح و مستقیماً به رهبر انقلاب اهانت کرده است. یک نکته مهم درباره این نامه، همسویی کامل آن با توهین‌هایی است که در سطوح بالاتر به مقدسات اسلامی و در سطوح پائین‌تر به مسئولین ارشد جمهوری اسلامی می‌شود. در سال‌های اخیر جریانی از سوی صهیونیست‌ها سازماندهی شده تا در مقاطع مختلف و به بهانه‌های گوناگون مقدسات اسلامی مورد اهانت مستقیم قرار گیرد. توهین به باورهای مسلمانان، اهانت به پیامبر مکرم اسلام صلی‌الله علیه و آله، توهین به ائمه علیهم‌السلام، توهین به علمای اسلامی، توهین به رهبران جهان اسلام و بخصوص رهبران انقلاب اسلامی، توهین به مسئولین نظام در مجامع عمومی جهانی و در حلقه جدید این زنجیره انتشار متن‌های حاوی انواع اتهامات به مسئولین نظام در چشم‌انداز کلی مجموعه‌ای را شکل می‌دهند که آشکارا و با تمام قوا در پی نفی انقلاب اسلامی به عنوان پدیده‌ای منحصر به فرد و احیاکننده جهان اسلام در عصر جدید است. نامه کدیور را باید از این زاویه نگریست.

از جنس صهیونیسم و امریکن اینترپرایز

هرچه زمان بیشتر می‌گذرد، زاویه‌ها آشکارتر می‌گردد. این روند در صدر اسلام هم وجود داشت و کسانی که در زمان حیات پیامبر عظیم‌الشأن (ص) به دلایل مختلف و براساس منافع خود و درنظر گرفتن سود و زیان، اسلام آورده بودند، بعد از رحلت حضرتش، دست به کار شدند تا از اسلام به عنوان دستاویزی برای کسب منافع مختلف، از قدرت سیاسی گرفته تا سهم از بیت المال مسلمین، استفاده کنند. هم اینان بودند که امامت و ولایت علی (ع) را برنتافتند و با رنگ نیرنگ و برق طلا و زور شمشیر بر سرنوشت جامعه اسلامی مسلط شدند. عبرت آن که آنان حرف خود را مستند به آیات قرآن و حدیث پیامبر می‌کردند و سخنانی می‌گفتند که گویی دلسوزتر و کاردان‌تر از ایشان برای مسلمانان وجود ندارد. در میان اینان حتی یهودیان نیز نفوذ و حضور داشتند که ظاهراً به اسلام گرویده بودند اما هدفشان نابود کردن این دین از درون بود.

این اشاره نه به قصد مقایسه و معادل سازی امروز با صدر اسلام بلکه به منظور روشن کردن این نکته بود که دشمنان اسلام و مسلمانان در هر زمانی که نتوانسته‌اند با پول و زور سلطه خود را تحمیل کنند، به نیرنگ و دسیسه روی آورده‌اند و کعب الاحبارها و ابوموسی اشعری‌ها را علم کرده‌اند با مسلمانی‌ای دو آتشه‌تر از مسلمانی علی (ع)!

امروز هم در حالی که حساسیت اوضاع مسلمانان بر هیچکس پوشیده نیست، همان روند تکرار می‌شود و بازی انگار همان است.

زوج مهاجرانی- کدیور که اینک در اروپا و امریکا جا خوش کرده‌اند و به قول خودشان در «تبعید» به سر می‌برند، گام در راه جاهلیتی بی‌فرجام گذاشته‌اند و تاریخ از آنان به بدی یاد خواهد کرد. مخصوصاً نوشته اخیر این زوج، همین نامه کدیور به رئیس مجلس خبرگان، نشان داد که آنان رؤیاهای دور و درازی در سر دارند و گویا وعده‌هایی هم از میزبانانشان گرفته‌اند. در اینجا قصد بررسی محتوای این «نامه» را نداریم و اساساً به نظر نمی‌رسد که لزومی به چنین کاری باشد زیرا این «نامه» مخاطبی ندارد جز همان میزبانان. به سخن دیگر، چنین متنی تنها می‌تواند امتیازی را در معاندت با جمهوری اسلامی عاید نویسنده یا نویسندگان کند. اما به چند نکته در این باره باید اشاره کرد؛ نخست آن که نامه نویسان، مخاطب خود را رئیس مجلس خبرگان ذکر کرده‌اند، یعنی همان کسی که دست کم طی 8 سال، از 75 تا 83، آماج انواع تهمت‌ها و تخریب شخصیت از سوی همین طیف بود و مؤدبانه ترین عنوانی که به او دادند، عالیجناب سرخپوش بود! در چند ماه گذشته همه آنان در این مورد چنان تغییر موضع داده‌اند که روش ماکیاولی در برابر روش اینان بسیار بسیار اخلاقی است! البته از این افراد بیش از این هم انتظار نمی‌رود اما از رئیس مجلس خبرگان می‌توان و باید انتظار داشت که شائبه همرأیی با چنین افرادی را از خود دور کند. نکته دوم این که چرا این نامه از آن سوی جهان و اکنون نوشته و منتشر می‌شود؟ خود نویسنده ظاهری نامه اذعان و اعتراف می‌کند که از زمان امام خمینی(ره)، یعنی از سال 65 با نظام مسئله پیدا کرده است و در سال 68 به بازنگری قانون اساسی رأی منفی داده و از آن به بعد منتقد حاکمیت بوده است. وی سپس مدعی می‌شود که 22 سال اخیر کشور در ظلم و خفقان شدید فرو رفته و کسی امکان انتقاد ندارد و اگر انتقاد کند کشته یا خانه‌نشین می‌شود. شاید هم «تبعید»! اما وی نمی‌گوید در همین دوران خودش در دانشگاه و در حوزه به تدریس اشتغال داشته و هر کاری که خواسته انجام داده و هر حرفی را خواسته زده است. کافی است به فهرست مقالات و کتاب‌هایی که از او در ایران و در همین دوران 22 سال گذشته چاپ شده نگاه انداخت. تمام آنها در نقد و نفی حاکمیت جمهوری اسلامی و در تبلیغ دیدگاه‌های غربی و زیرسؤال بردن اصول عقاید شیعه و غیره است. اگر در مملکت خفقان بود اینها چطور منتشر شده؟

در این نامه اشاره شده که بعد از انتخابات به یک مرجع تقلید (صانعی) اهانت شده و این حتی در رژیم طاغوت هم سابقه نداشته است. اولاً وی از یاد برده است (و به عمد هم از یاد برده) که آن رژیم با امام خمینی (ره) چگونه رفتار کرد. در ثانی، امام (ره) در اوایل انقلاب با سیدکاظم شریعتمداری و سپس با منتظری به دلیل رفتارشان که در مغایرت با مصالح نظام و کشور بود برخورد کردند. آیا در زمان حکومت امام علی (ع)، ایشان با زیاده‌خواهی‌های کسانی که منسوب به پیغمبر (ص) بودند و حتی از صحابه معروف پیغمبر به شمار می‌رفتند مقابله نکردند؟ گذشته از این، اگر به آن مرجع تقلید تعرضی شده باشد، براساس چه استدلال و مستند به چه سندی می‌توان گفت که با اطلاع و به دستور ولی فقیه بوده؟ هیچ استدلال و سندی بر این موضوع نمی‌توان آورد و اگر می‌شد تا به حال بوق‌های تبلیغاتی میزبانان زوج مهاجرانی – کدیور گوش فلک را کر کرده بود.

«نویسنده نامه» در جایی دیگر از آن مدعی پایبندی به اهداف انقلاب اسلامی 1357 می‌شود و این اهداف را «استقلال، آزادی، عدالت و اسلام رحمانی» برمی‌شمرد. تا آنجا که در تاریخ انقلاب ثبت است و ما خوانده‌ایم چیزی تحت عنوان «اسلام رحمانی» در ادبیات آن دوره نیست. آنچه امام (ره) صراحتاً مطرح می‌کردند اسلام ناب محمدی (ص) بود و با قاطعیت آن را از اسلام امریکایی متمایز و بلکه در تضاد با آن معرفی می‌کردند.

جالب است که اکنون این افراد در امریکا و اروپا مشغول تعریف اسلام شده‌اند، آن هم براساس نظریه‌های غربی (مانند هرمنوتیک) بی‌جهت نیست که هرازگاهی یکی از اینان از گوشه خود در آن ینگه دنیا سر بیرون می‌آورد و یکی از اصول اسلام را نفی می‌کند یا زیرسؤال می‌برد.

مثل اکبر گنجی که از همین حرف‌ها می‌زد و اسلام را دارای قرائت‌های مختلف می‌دانست و آخر سر حتی وحی و قرآن را به عنوان کلام وحی الهی منکر شد و همجنس‌گرایی را به عنوان یک «حق» انسانی تأیید کرد. همین کدیور هم در مقاله‌ای که بیش از خروج از ایران نوشت و منتشر کرد، اصل امامت در تشیع را تحریف کرد و امامان معصوم علیهم السلام را به حد علما تقلیل داد! این مقاله جواز حضورش در دانشگاه‌های امریکا شد.

آنچه در نامه مذکور آمده، همان ادعاهایی است که سال‌های سال است، چه در زمان حیات حضرت امام (ره) و چه در مدت رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بلاانقطاع از سوی رسانه‌های صهیونیستی تکرار شده است و اساساً همان دستورالعمل مؤسسه صهیونیستی امریکن اینترپرایز است.

نسخه جدید «رشیدی مطلق»

از اعضای شناخته شده مؤسسه آمریکن اینترپرایز، که توسط صهیونیست‌ها و جنگ‌طلبان امریکایی اداره می‌شود،‌مایکل لدین است که مواضع افراطی او علیه ایران و مسلمانان بسیار آشکار بوده است. وی بخصوص در سال‌های 1384 تا 1386 فعالیت زیادی را به عمل آورد تا در آخرین سال‌های ریاست جمهوری بوش زمینه حمله نظامی به ایران و یا دخالت در امور ایران به گونه‌ای که منجر به حذف نظام جمهوری اسلامی شود، محقق گردد. وی جلسات متعددی با ضدانقلابیون لانه کرده در ایالات متحده، از سلطنت‌طلب‌ها گرفته تا اصلاح‌طلبان افراطی، برگزار نمود و به آنها راهکارهایی پیشنهاد کرد تا به نتیجه مورد نظر خود برسند.

از جمله وی در اغلب نوشته‌ها و گفته‌های خود در این رابطه از واژه‌های ظلم و ظالم برای توصیف حکومت ایران استفاده می‌کند و مدعی می‌شود که مردم ایران تحت یک حکومت ظالم و مستبد قرار دارند. وی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی می‌خواهد که با همین ادبیات به مصاف ولایت فقیه بروند و «مردم را آگاه نمایند»! مضامین مورد استفاده او شباهت بسیار شگفتی با محتوای نامه زوج کدیور – مهاجرانی دارد و مدعیاتی که در آن مطرح می‌شود در همان راستایی است که مایکل لدین و به طریق اولی پژوهشگران مؤسسه آمریکن اینترپرایز ادعا کرده‌اند و به عبارت دقیق‌تر رهنمود داده‌اند.

جا دارد بپرسیم چرا ادبیات و محتوای این نامه با چنان مدعیاتی انطباق و شباهت دارد؟ چرا در نامه مذکور همان حرف‌هایی گفته می‌شود که امثال اکبر گنجی و محسن سازگارا می‌گویند؟ چرا اینها همه شبیه به هم سخن می‌گویند و چیز می‌نویسند؟ تنها یک پاسخ می‌توان بر این سؤال مطرح کرد و آن این است که آبشخور فکری همگی اینها یکی است.

اگر این ادعا درست می‌بود که مردم ایران تحت ظلم هستند و مصالح ملی قربانی مصالح فردی و جناحی می‌شود، این را جامعه خیلی زودتر از آنانی که در خارج کشور و در ویلاها و آپارتمان‌های اهدایی دشمنان قسم‌خورده ایران و اسلام زندگی می‌کنند تشخیص می‌دهند. اگر چنین می‌بود که در انتخابات سال 1388 بیش از 80درصد مشارکت مردم اتفاق نمی‌افتاد. اگر این ادعا درست بود که فتنه بعد از انتخابات توسط خود مردم مهار نمی‌شد.

کدیور در این نامه به صراحت معترف است که از زمان امام خمینی(ره) با حکومت و منش سیاسی آن امام فقید مسئله پیدا کرده و اساساً در باب روش سیاسی اسلام مشکل دارد و آن را به این شکل نمی‌پذیرد! به نظر می‌رسد که مشکل کدیور با جمهوری اسلامی و ولایت فقیه یک مشکل شخصی است و برخاسته از عقده‌هایی است که به دلایل مختلف امکان حل و تسکین پیدا نکرده‌اند. وی تحت آموزش منتظری بوده و بدیهی است که چنین فردی با دیدگاه‌های امام خمینی(ره) و اصل ولایت فقیه مسئله پیدا کند. اما صرف این موضوع مهم نیست؛ یعنی مهم نیست که کسی مانند کدیور نظام را قبول داشته باشد یا نه. مسئله اصلی این است که چرا برای عملی کردن دیدگاه خود به همکاری با دشمنان ایران روی آورده است؟ آیا این همکاری، با هر مقیاس دینی و ملی، چیزی جز خیانت است؟

وی در نامه‌اش نوشته است که اگر به مدعیاتش علیه ولی فقیه رسیدگی شود و معلوم گردد که اشتباه کرده حاضر است در ملأعام معذرت‌خواهی کند! آیا هیچ عقل سالمی چنین حرفی را منطقی می‌داند؟ اساساً اینکه او یک رشته مدعیات بدون سند و صرفاً برخاسته از ناراحتی‌های خانوادگی و مشکلات شخصی علیه یک نظام و یک کشور مطرح می‌کند و انتظار رسیدگی هم دارد و در نهایت در صورت عدم اثبات آن مدعیات تنها وظیفه خود را معذرت‌خواهی می‌داند،‌چیزی نیست جز یک هذیان که نباید جدی‌اش گرفت. اینگونه اتهامات چیز تازه‌ای نیست و چنان که اشاره شد از مغز کدیور هم ترشح نکرده. هنوز به یاد داریم که رژیم طاغوت، بعد از قیام خرداد 42 مردم به رهبری امام خمینی(ره)، روحانیت و بویژه روحانیتی که امام(ره) مدافع آن بود، را آماج انواع اتهامات و از جمله واپس‌گرایی و استبداد و… قرار می‌داد. مقاله رشیدی مطلق اوج اهانت‌ها بود و از جنس همین حرف‌هایی که امروز کدیور در نامه سرگشاده به رئیس مجلس خبرگان نوشته است. رؤیای غریبی است که انتظار داشته باشیم به این اتهامات توجه شود و صحت و سقم آن مورد رسیدگی قرار گیرد. در همان جاهایی که اکنون زوج کدیور- مهاجرانی به سر می‌برند، اگر کسی دروغ هولوکاست را مورد پرسش قرار دهد، مجرم تلقی می‌شود اما در همان جا اگر کسی به مقدسات بیش از یک میلیارد مسلمان توهین کند، جایزه آزادی بیان را برنده می‌شود! آیا این آشکارترین و وقیح‌ترین نوع استبداد نیست؟ اگر کسی همت کند و آماری از انتقادات و حملات و هجمه‌ها و ایراد اتهامات به انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی، ولایت فقیه، رهبری نظام، مسئولین ارشد نظام و نهادهای انقلابی و حکومتی را که در سی و دو سال گذشت در داخل کشور در قالب‌های مختلف مطرح شده‌اند گرد آورد، آنگاه معلوم خواهد شد که استبداد چیست و مستبد کیست. به قطعیت می‌توان گفت اگر حجم این موارد از حجم دفاعیات از نظام بیشتر نباشد کمتر نبوده است. در طول تاریخ انقلاب اسلامی نمی‌توانید موردی را بیابید که یک روزنامه‌نگار به دلیل انتقاد از حکومت یا سیاست‌های جاری دستگیر یا مورد آزار و اذیت و محدودیت واقع شده باشد. اگر خبرنگاری دچار دادگاه و بند و حبس شده به خاطر تخلف از قانونی بوده که خود التزام به رعایتش داده بوده است و لاغیر. قتل‌های زنجیره‌ای هم که کدیور در نامه‌اش مدعی شده توسط حکومت طراحی و اجرا گردیده، هیچ ربطی به نظام نداشته است و اتفاقاً متهم اصلی در آن وقایع همفکران کدیور هستند که در رأس قدرت بودند و از جمله همین مهاجرانی که مسئول وزارت ارشاد بود و از خیلی چیزها خبر داشت…

به طور کلی محتوای نامه زوج کدیور- مهاجرانی ادعاهایی است سست و بی‌پایه و نوعی فرار به جلو برای پوشانیدن همکاری با دشمنان ایران و انقلاب و نظام در برهه‌ای حساس از تاریخ که به گواهی علمای جهان اسلام، تمام غرب علیه مسلمانان جبهه گرفته‌اند و می‌خواهند اسلام را از محتوای اصلی و سازنده‌اش تهی کنند و متأسفانه پیاده‌نظام آنها در این رویارویی همین افرادی هستند که رؤیای قدرت ذهن‌شان را تخدیر کرده است.

ارسال نظر برای این مطلب مسدود شده است.