شهریورماه سال 1388 , روزنامه اطلاعات از مورخ 21 /6 لغالت 26/6 سلسله مقالاتی در 4قسمت, با عنوان ” این شرک تقوا نام !” به قلم آیت الله دکتر سید مصطفی محقق داماد را به چاپ رساند . این اثر دینی با تفسیر سوره بلد آغاز می گردد و در ادامه به تعریف مبانی دینی اصل” امربه معروف و نهی از منکر” می پردازد و آن را در 2 بخش : 1-” رابطه عامه مردم با یکدیگر” و 2-” رابطه مردم با قدرت” به تفصیل شرح می دهند . متن ذیل خلاصه ای از بخش دوم است .( حیدری)
رابطه مردم با قدرت
در اسلام – بر خلاف مسیحیت پس از پیدایش کلیسا – قدرت در اسلام از همان آغاز چهره زمینی به خود گرفت و چیزی به نام قدرت الهی تجسم یافته در روی زمین شکل نگرفت . پیامبر اسلام خود را بشری همانند دیگران معرفی می کند .این حقیقت به تعبیرات مختلف در قرآن آمده است . و نیز وقایع زیادی از زندگی شخصی پیامبر اسلام (ص) در قرآن آمده است که یکی از اهداف نقل این گونه قضایا , زیست بشری او بوده است .مردمی بودن پیامبر اسلام موجب آن شد که قدرت دنیوی در اسلام مردمی شود و به هیچ وجه قدرت آسمانی و الهی شکل نگیرد. تشکل رهبری اجتماعی و سیاسی پیامبر به موجب آنچه در منابع اسلامی آمده , کاملا مردمی و بشری است و بر پایه نهادها و اصول بسیار مهمی استوار شده که در درون تعلیمات اسلامی وجود دارد . اصول بنیادین تعلیمات اسلامی موجب آن شد که قدرتی که توسط خود رسول الله (ص) شکل گرفت بر نهادهای دنیوی استوار بود و به هیچ وجه شکل آسمانی نداشت. نهاد های زیر برخی از آنهاست:
الف – حاکمیت امت : به کار رفتن واژه ” امت ” به جای سایر کلمات به عنوان مرکزی که حق حاکمیت و تفوق دارد نشان دهنده روش خاص مدیریت اسلامی است . حقی که برای حاکمیت به امت داده می شود نشات گرفته از مبادی زیر است :
ب- مسئولیت نسبت به سرنوشت : انسان خلیفه خداوند در زمین است و او انسان را مسئول رهبری و پیشرفت در جهانی که زندگی می کند قرار داده است .وبر این اساس نظریه ” حاکمیت مردم ” شکل می گیرد .
ج – بیعت : بیعت هم در بیع خصوصی و هم در بیعت های سیاسی به معنای دست دادن به نشانه پیمان است . در بیعت عقدی میان بیعت کننده و رئیس برقرار می گردد. بیعت کننده مال و امکانات خود را تحت تصرف او قرار می دهد و رئیس متقابلا” متعهد می شود که در حفظ منافع و مصالح او نهایت مساعی خود را به کار برد . به دیگر سخن بیعت وسیله ای است برای انشاء ولایت , که پس از تحقق رضا و توافق انجام می گیرد . و به تعبیر دیگر یک توافق و تراضی طرفینی است . هر کس می تواند از رهگذر بیعت در فعالیت های سیاسی وارد گردد و در ساختار جامعه ای که زندگی می کند سهیم باشد . از جمله آیات مربوط به بیعت سیاسی آیه زیر است ” لقد رضی الله عن المومنین اذ یبایعونک تحت الشجره فعلم ما فی قلوبهم فانزل السکینه علیهم ” (فتح/18)مستفاد از آیه فوق آن است که رهبری سیاسی پیامبر (ص) درخصوص زندگی دنیوی مردم به هیچ وجه جنبه قدسی ندارد و بخشی از رسالت و ماموریت وی نیست و کاملا” پیداست که کشور داری و مدیریت دنیوی مردم نه تنها از حوزه رسالت و پیامبری که کاملا” قدسی و الهی است و مردم را در آن راهی نیست , خارج است , رهبری سیاسی تا آنجا که مربوط به اجراییات و دستورات عملی و انتظامی روزمره مردم است از طریق انتخاب و بیعت خود مردم شکل می گیرد و البته مورد رضایت خداوند واقع می شود . و به دیگر سخن خداوند همین روند را توصیه و امضا فرموده است و به اطاعت رسول و اولوالامر امر کرده است. ولی دستور خداوند به اطاعت از پیامبر در امور اجتماعی و دنیوی موجب تغییر و تبدیل به یک قدرت الهی و آسمانی برای اداره مردم نگشت . بیعت مردم با پیامبر(ص) به این معنی بود که آنان شخصیتی را که در امر رسالت جنبه آسمانی , قدسی و وحیانی دارد , برای یک امر عرفی دنیوی و زمینی انتخاب کرده اند و به هیچ وجه چنین تلقی نشد که چون پیامبر در سمت پیامبری ماموریتی آسمانی انجام می دهد , بنابر این هویت قدرت تغییر یافته و حاکمیتی آسمانی شکل گرفته است.
ج – شورا : در قرآن مجید در دو مورد سخن از شورا به عنوان یک دستورالعمل برای زندگی دنیوی مردم به میان آمده است. اول: ” والذین استجابوا لربهم و اقاموالصلوه وامرهم شوری بینهم ” (شوری/38) این آیه در بیان صفات جامعه مومنان است که یکی از آن خصایل شورایی زیستن در امور اجتماعی است و بی تردید انتخاب مدیران سیاسی در راس اموری است که بایستی از طریق شورا اتخاذ تصمیم شود. در این آیه واژه ” امر ” بار معنایی خاصی دارد و منصرف به حکومت است و لااقل قدر متیقن آن است . و از این آیه کاملا” می توان شورایی بودن را به عنوان اصل عمده در روش حکومت از قرآن استنباط کرد . دوم : “وشاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله”(آل عمران /159)دستور خداوند به رسول نسبت به مشورت با مردم در امور اجرایی , نشانه آزادی مردم در اظهار نظر آنان است . زیرا معنا ندارد که پیامبر مشورت کند , ولی آنان آزاد در اظهار عقیده نباشند . شورا در آن عصر یک نهاد عرفی دنیوی و عقلانی است و کاملا” می تواند زمینی بودن حکومت را حتی در روزهای آغازین یعنی دوران مدیریت رسول الله (ص) در جامعه مدینه النبی(ص) نشان دهد .
د- امر به معروف و نهی از منکر : این اصل که یکی از تعالیم مهم اسلامی است , تنها مربوط به روابط ساده فیمابین عامه مردم در زندگی اجتماعی نیست , بلکه در راس آن نظارت عمومی مردم و نقادی آنان نسبت به قدرت را تعلیم می دهد . مردم مسلمان با استناد به این دو فریضه الهی در روزهای نخستین برای نقد قدرت از هیچ چیز هراسی نداشتند و چه بسا به طور صریح راس قدرت را نشانه می رفتند و اعتراض خود را به عنوان وظیفه شرعی مطرح می کردند . شواهد دنیوی بودن امر خلافت اعتراضات و انتقاداتی است که مسلمانان علنا” به خلفا حتی در همان دوران های اولیه می کردند , خود را در این امر نه آزاد که گویی نقادی را وظیفه ای شرعی می دانستند . نقد قدرت که از مصادیق امر به معروف و نهی از منکر است , در معارف اسلامی , عنوان خاصی دارد که عبارت است از: ” النصیحه لائمه المسلمین ” یعنی اظهار نظر خالصانه و خیر خواهانه به قصد بهینه سازی قدرت و این امر کاملا” پسندیده و مطلوب تلقی شده است .امام علی (ع) در نهج البلاغه از ” نصح” و ” تناصح” فراوان سخن گفته است. نصح , در لغت به معنای خلوص است .به عسل خالص , عسلی که موم نداشته باشد ناصح گفته می شود . اظهار نظر ناصحانه عبارت است از : اظهار نظری که جز قصد خیر خواهی غرضی دیگر در آن نباشد و با شیوه صحیح و درست و خیر خواهانه صورت پذیرد .آن حضرت در سخنی مهر آمیز فرموده است : ” مرا با اظهار نظر خیر خواهانه و خالصانه و به دور از هرگونه ناخلوصی یاری کنید “.در سخن دیگری فرمود :” بر شما باد که مرا بر ادای حقوق نصیحت کنید و به خوبی در انجام آن همکاری نمایید”. آن امام همام در بیان حقوق متقابل حاکم و مردم فرمود:” ای مردم ,مرا بر شما حقی و شما را بر من حقی است ؛حقی که شما بر گردن من دارید,هدایت خیرخواهانه نسبت به شما ؛ غنایم را به تمامی میان شما تقسیم کردن ؛تعلیم دادن شماست تا جاهل نمانیدو تادیب شما است تا بیاموزید. و اما حقی که من بر گردن شما دارم آن است که در بیعت وفادار باشید و درآشکار ونهان اظهارنظر خیرخواهانه را از دست ندهید و چون فرا می خوانمتان به من پاسخ دهید و چون فرمان می دهم فرمان برید “.
نصح در این کلمات معنای گسترده ای دارد هم شامل پیشنهاد های مفید و سازنده است و هم شامل انتقادهای سازنده و راهگشا. مطالعه اسناد معتبر تاریخی نشان می دهد که آنچه مسلم است حضرت علی (ع)در دوران خلافت خودش هر چند از نظر معنوی خود را انسانی واجد مقامات بالا و واصل به حق و ولی مطلق دانسته و نسبت دیگران به خود را همچون سنگ آسیا نسبت به قطب آن معرفی نموده است ( که الحق چنین بود ),اما ” قدرت سیاسی ” خود را یک امر قدسی ماورای طبیعی معرفی نکرده؛ یعنی خود را خدای مجسم در روی زمین ندانسته و حتی بر حسب روایات متعددی چنانچه افرادی در مورد او به چنین ادعاهایی دست می یازیدند و در مورد او غلو مرتکب می شدند , برمی آشفت و حتی برخی را مجازات کرده است . او قدرت خود را بر پایه بیعت و آرای مردم می دانست و ازاین رهگذر با مخالفان غیرمسلح به گفت وگو می پرداخت و با مسلحان به خاطراغتشاش و برهم زدن نظم عمومی برخورد می کرد . امام علی (ع) در موارد زیادی اصراربر نقد پذیری قدرت می ورزد و نقادی نسبت به قدرت را به مردم می آموزد . در نهج البلاغه آمده است :” با من همچون گردنکشان و زورگویان سخن مگویید و از من نسبت به گفتن هیچ چیز خودداری نکنید؛آن گونه که نزد قدرتمندان خشمناک خود داری می کنید . با من چاپلوسانه سخن مگویید …پس خودداری مکنید از گفتاری به حق یا صلاح اندیشی به عدالت ؛ زیرا من به راستی برتر از این نیستم که خطا کنم !”.
به اعتقاد امامیه امام , معصوم از خطاست . این نکته یکی از مهمترین اصول کلامی امامیه و به اعتقاد نگارنده از نکات غرورانگیز و کاملا” عقلانی در معتقدات این فرقه حقه می باشد ؛ ولی منظور امام (ع)از جمله فوق این است که موضوع عصمت در امر امامت , که مربوط به شخص ایشان است , امری است جدا از مقام حاکمیت و امارت بر مردم .مقام امارت , مقام مسئولیت و پاسخگویی است . مردمی که از آنان , هرچند تحت توجیه عصمت حاکم , حق نقد حاکمیت سلب شود , رشد نخواهند کرد و نخستین وظیفه حاکمیت اسلامی , تامین رشد فکری مردم است . حاکمی که در زمان او مردم تحت حاکمیتش برده وار از او اطاعت کنند و هرچه او بخواهد , آنان بخواهند و ” هرچه آن خسرو کند, شیرین باشد ” ؛ به گونه ای که مدار حق و تشخیص آن خود او باشند قدرت فکر را از مردم می گیرد . مردم در آن حکومت مردمی بدون تفکر خواهند شد و ناگفته پیداست که نقطه تمایز و فصل ممیز انسان و حیوان چیزی جز تفکر نیست.
رد حکم, نقض حکم و نقد حکم
اطاعت از حکم حاکم منافاتی با حق نقد و نقض ندارد . حکومت در حقوق اسلامی بازگشت آن به قضاوت است . عدم اطاعت از حکو حاکم , ” رد ” است و رد غیر از ” نقد” و ” نقض” است . رد , یعنی عدم اطاعت و به عبارت دیگر سرپیچی از اجرای امر آمر قانونی و مشروع , بی تردید منجر به هرج و مرج می گردد. رد حکم امری نامشروع و جرم محسوب است و بر اساس صور و اشکال مختلفی که دارد در حقوق اسلامی عناوین خاص خود را خواهد یافت : خروج , بغی و فتنه هر کدام احکام و آثار خاص خود را داراست که توسط فقیهان مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است؛ ولی اجراکنندگان حکم حق دارند همراه اطاعت آن را نقد کنند . نقد یعنی طرح سوال و چون و چرا در توجیه و مبانی قانونی و شرعی آن . این حق همه و حتی هر محکومی است که به حکمی که حاکم علیه او داده است , اعتراض کند و یا مبانی و مستندات شرعی آن را مطالبه نماید. فرمانی که حاکم می دهد باید توسط مجریان اطاعت شود ولی این حق مردم است که ازمبانی شرعی فرمان توضیح بخواهند , و سپس اگر نقدی به نظرشان می رسد مورد نقادی قرار دهند , بگویند حکم و یا فرمان مزبور توجیه شرعی ندارد و دلایل خود را در این مدعا ارائه دهند . حاکم نمی تواند به دلایل آنان توجه نکند , و حق را آن بداند که رای او بر آن است , یا باید حکم خود را به قانون شرع و کتاب و سنت مستند سازد و یا باید با کمال خضوع آن را نقض کند .
به مقتضای نظام حقوق اسلامی به روایت شیعی ,هر یک از شهروندان چنین حقی دارند که چنانچه حکمی علیه آنان صادر شود , آن را مستدلا” نقد کنند و مستندات قانونی آن را به زیر سوال برند. و چنانچه دلائل نقد موجه تشخیص داده شود حکم نقض می شود . نقد حکم و نقض حکم آزاد است هرچند که هیچ کس حق ندارد بدون هرگونه دلیل موجه و یا اعتراض مدلل از حکم حاکم سرپیچی کند و آن را مردود اعلام دارد . به نظر نگارنده اگر می خواهیم در فضای عمومی اسلام در خصوص ملاک مشروعیت قدرت سخن بگوئیم , بایستی بیش از هر چیز بر حق نقد قدرت اصرار ورزیم , و بر اساس ادبیات اسلامی قدرتی را مشروع بدانیم که مردم را ضمن آشنا سازی با وظیفه اطاعت از تصمیمات متخذه , آنان رانسبت به حق نقد , چون و چرای مستند و مستدل نه تنها آگاه سازد که حتی روحیه تفکر , نظریه پردازی , نظارت نقادانه و مستدل را در آنان ترویج و ترغیب نماید . اگر چنین تمشیت کنیم , هم آسان تر می توانیم گفته های خود را با ادبیات سنتی حقوق اسلامی منطبق سازیم و هم گفتاری موثر و مفید خواهیم داشت .
نتیجه گیری : خدایی کردن قدرت , و خدای مجسم ساختن در روی زمین – نستجیر بالله – شرکی است به جا مانده از مسیحیت کلیسایی قیصری و ظل الله ساختن آن هم شرکی است به جا مانده از کسرائیان و هیچ کدام با تعلیمات توحیدی اسلامی سازگار نمی باشد !
تلخیص : سید منصور حیدری –اراک آذر 91
قسمت های قبلی: